Смотреть в Telegram
چراغ که سبز شود؛ ایستگاه تئاترشهر که برسد؛ جواب سفارت که بیاید؛ نر برنده‌ای که غریزه را دگربار شعله‌ور‌ کند؛ تو میروی… تومورها که گسترش یابند؛ ترمز‌ها که کار نکنند؛ خون‌ها که لخته شوند؛ اکسیژن که به مقصد نرسد؛ تو‌ میروی… دستم که مقابلت رو بشود؛ و ماجراهایم‌ که تکراری؛ موسیقی‌ام که کلافه‌‌ات کند؛ و وسواسم که عیان شود؛ تو میروی… پس از کنارت می‌گذرم. بی‌که بگویم در خواب‌ها چشم‌هایت را دیده‌ام؛ بی‌که بگویم بر برگ‌ها رگ‌هایت را خوانده‌ام؛ و بی‌که بگویم در باد آواز‌هایت را شنیده‌ام. آرام‌ از کنارت می‌گذرم و تصویر آرمانی‌ات را روزی، جایی، شعر خواهم کرد؛ بی‌که بخواهم بخوانی‌اش… و رنج چراغ‌های سبز ایستگاه‌های مزاحم… ترمز‌های اهمال‌کار و تومورهای گسترده‌ را بر دوش مرد دیگری می‌گذارم که تو را با بوی عرق و کلافگی‌هایت دوست بدارد! 📝📸سهیل سرگلزایی @szcafe
Telegram Center
Telegram Center
Канал