نقشهی جهانی که هیچ کس نمیشناسد به دستت برسد؛ سفرِ ماجراجویانهات را با یک لیوان چای و کمی مهربانی در قلبت آغاز کنی...
میانهیِ راه اگر پرتگاه را ندیدی سقوط تو را درنوردد با این که همه چیز را از دست میدهی امّا برای اوّلین بار خودت را مییابی و این آغاز توست...
گاه فکر میکنم رسیدن فقط در خیال زیباست و راه آن رنج بیتکرار مدام با توست؛ شاید آنگاه ونگوک را دریابی که گفت "و غم برای همیشه باقی خواهد ماند"
میخواهم تو را از پوچی نجات بدهم امّا اول خودت باید آن را تجربه کنی تا مسیر با تمامِ سختیهایش همچنان زیبا به نظر برسد...
شاید آن موقع غروبِ خورشید برایت غم انگیز نباشد از خندیدن در عصرِ جمعهای کسل کننده واهمهای نداشته باشی.
شاید آن موقع ذرّهی ذرّهی وجودت را عشق بگیرد نه با آن مفهومِ جنونآمیز، بلکه انسانگونهاش، جایی که آن را کتابها هرگز ننوشتهاند و تو آن را در مسیر باید کشف کنی شاید آن لحظه، دریابی اگر میخواهی جهانی زیبا را پیدا کنی آن باید در قلبت باشد.
حسین جهانبخشی