📚 سخن پروران🖋

#وصال
Канал
Логотип телеграм канала 📚 سخن پروران🖋
@sokhansarayannПродвигать
349
подписчиков
4,59 тыс.
фото
809
видео
5,55 тыс.
ссылок
بلبلِ عرشند ، سخن پروران ! نظامی گنجوی
تخت سلطنت ، وصال حق؟؟؟

شبی #ابراهیم_ادهم بر تخت سلطنتی خود آرمیده بود و نگهبانان بر بام کاخ مشغول نگهبانی بودند که ناگهان صداهایی غریب از جانب بام به گوشش رسید و حیران شد و آسیمه سر به طرف پنجرهٔ اتاق رفت و سرش را بیرون کرد و فریاد زد: آن بالا چه خبر است؟ این همهمه‌ها چیست؟ ناگهان اشباحی چند سر از بام به زیر آوردند و گفتند: ما در این شب به دنبال شترهای گمشدهٔ خود می گردیم!
ادهم با تعجّب گفت: تا به حال چه کسی شتر خود را روی پشت بام پیدا کرده؟! آن اشباح نیز یکصدا جواب دادند:

👈"تاکنون چه کسی روی #تخت_سلطنت، #وصال_حق را پیدا کرده؟! "
این را گفتند و غیب شدند. پس از این واقعه بود که ابراهیم ادهم از سلطنت کناره گرفت.

ابراهیم ادهم نیز سرگذشتی همچون بودا دارد؛ در تنعّم و نازپروردگی سر‌برآورد و بالیدن گرفت. اما در همان جوانی بدین زندگیِ پر زرق و برقِ اَشرافی پشت پا زد و به راه راهبان بی مأوی درآمد. از شهری به شهری و از کویی به کویی می رفت، یکه و تنها! از کسی چیزی نمی پذیرفت و فقط با دسترنج خود زندگی می کرد. دستمزد خود را با فقیران قسمت می کرد. بس خویشتن‌دار بود و برای نفس خود بر نمی آشفت.

t.center/sokhansarayann 🎻
آنچه گفته اندکه عاشق درمقام #فراق خوشتر از آنکه درمقام #وصال، راست است.زیرادر فراق امید وصال است ودر وصال بیم هجر.

📘لوایح #عین_القضات_همدانی
با تصحیح رحیم فرمنش_ص۴۳

t.center/sokhansarayann 🎻
گر چه بر من ز عنایت نظری نیست تو را
لیک شادم که نظر بر دگری نیست تو را

ترسم آیینه ی حُسن تو ز خط گیرد رنگ
ای که از آه ضعیفان خبری نیست تو را

حاش لله که من از پای تو بردارم سر
با من بی سر و پا،گر چه سَری نیست تو را

گشت افزون ز خطت حُسن جفا افزون کن
دگر از آه ضعیفان اثری نیست ، تو را

وه که یک باره وصال از غم هجر تو بسوخت
وز غم سوخته جانان ، خبری نیست تو را

#وصال_شیرازی

t.center/sokhansarayann 🎻
Forwarded from اتچ بات
محمدشفیع شیرازی متخلص به #وصال ، فرزند محمد اسماعیل شیرازی، جدش میرزا شفیع دبیر نادرشاه و جد سومش در زمان سلسله صفویه عامل گرمسیرات فارس بود.میرزا محمد اسمعیل در خوشنویسی همتا نداشت. وی در ابتدای جوانی از کار دولتی کناره‌گیری کرد و به آذربایجان رفت و سپس به شیراز بازگشت و با دختر میرزا عبدالرحیم شاعر شیروانی ازدواج کرد. از این ازدواج، وصال شیرازی در سال ۱۱۹۷ه‍.ق به دنیا آمد.

با وجود آنکه سلاطین و فرمانروایان راغب بودند وصال را در کنف حمایت خود درآورند اما وی کمتر گِرد این‌گونه مجالست‌ها می‌گشت و از راه کتابت قرآن مجید نیاز مادی خود را برطرف می‌کرد. وی به فرزندان خود می‌گفت:
"شعر نیکو صنعت است ولی شاعری حرفه زشتی است زیرا آن دریایی از دانش و فنی از حکمت است و این نوعی گدایی."
وصال از بزرگترین شاعران و ادیبان سدهٔ سیزدهم هجری است. دیوان اشعار او نزدیک به سی هزار بیت دارد. وصال در مرثیه سرایی از تمامی شعرا گوی سبقت را ربود. از سروده‌های وی دیوان شعر و مثنوی #بزم_وصال است و اتمام مثنوی «فرهاد و شیرین» وحشی بافقی است که ناتمام مانده بود. او همچنین «اطواق الذهب» اثر زمخشری را به فارسی ترجمه کرده‌است.

وصال در فنون شعر استادبود و در عین تقلید از پیشینیان، صفات اصلی بهترین نمونه های شعر کلاسیک را حفظ کرده بود. او مثنوی بزم وصال را در بحر تقارب ساخت و داستان شیرین و فرهاد وحشی را، که ناتمام بود، به قدری خوب و استادانه به پایان رساند که هر منتقد دقیق در تشخیص و بیان تفاوت آغاز و انجام داستان، دچار اشکال می شود. استقبال های زیبا و فراوان وی از غزلیات سعدی نیز همه به دقت و اصابت نظر ممتازند.

وصال شاعری است مداح و قصیده سرا و دارای همه صفات یک شاعر درباری. او فتحعلی شاه و محمد شاه و شجاع السطنه و فرمانفرما و چندتن از بزرگان فارس را مدح گفته است و دیوانش به قول خود او «انباشته از مدح بزرگان است». با این همه او نیز مانند سلف خود، سید محمد سحاب، بیهودگی شاعری درباری را دریافته بوده و از پیشه ای که در پیش گرفته بود رنج می برده است.

وصال همهٔ خطوط متداول را خوش می‌نوشت. آثار متعددی از او در خط نسخ، نستعلیق و شکسته‌نستعلیق موجود است؛ ولی در خط نسخ بیش از سایر خطوط مهارت داشت و در این خط علاوه بر استواری، ملاحت و لطافت خاصی داشت.

t.center/sokhansarayann 🎻

آرامگاه وصال شیرازی _ شیراز👇
دو بَد مست ...


داد چشمان تو در کشتن من دست به هم
فتنه برخاست چوبنشست دو بَدمست به هم

هر یک ابروی توکافی است پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟

شیخِ پیمانه شکن ، توبه به ما تلقین کرد
آه ازاین توبه و پیمانه که بشکست به هم

عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست ، به هم

مرغ دل زیرک و آزادی از این دام ، محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم

دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم

هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد #وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم.


#وصال_شیرازی


t.center/sokhansarayann 🎻