نگاهی به مقاله انگلیسی از امیر مازیار با عنوان: "تاریخنگاری هنر ایرانی در ایران معاصر: علم در برابر ایدئولوژی، غرب در برابر شرق، مدرنیته در برابر سنت"
🖋 مقاله «تاریخنگاری هنر ایرانی در ایران معاصر»، منتشر شده در Mohit.art، به بررسی توسعه و تغییرات در تاریخنگاری هنر ایرانی از دوره قاجار تا زمان حال میپردازد. این متن نشان میدهد که چگونه رویکردهای تاریخنگاری هنر ایرانی در طول زمان تحت تأثیر جنبشهای ایدئولوژیک، سیاسی و فکری شکل گرفتهاند. در ابتدا، در دوره قاجار، تاریخنگاری تحت تأثیر روشهای غربی قرار داشت، اما تاریخ هنر ایرانی همچنان در چارچوب تاریخهای گستردهتر فرهنگی قرار میگرفت. افرادی مانند محمدحسن خان اعتمادالسلطنه با یک دیدگاه شبهباستانشناختی به تاریخ هنر مینگریستند، اما هنر ایرانی را از سایر سنتها تفکیک نمیکردند.
یک تغییر اساسی در اوایل دوره پهلوی با مفهومسازی «هنر پارسی» توسط آرتور آپهام پوپ بهعنوان یک سنت متمایز و کهن مرتبط با زیباییشناسی نژاد پارسی رخ داد. چارچوب ذاتگرایانه پوپ، که بر کیفیتهای تزئینی هنر پارسی تأکید داشت، با ایدئولوژیهای ملیگرایانه زمان هماهنگ بود و بر تاریخنگاری هنر و سیاستهای فرهنگی گستردهتر تأثیر گذاشت. این کار بعداً توسط هانری کُربَن تکمیل شد که با الهام از فلسفه اسلامی، هنر ایرانی را بهعنوان تجلی «عالم مثال» معرفی کرد و آن را به معنویت و اسلام شیعی مرتبط ساخت. رویکردهای فلسفی کُربَن و سیدحسین نصر دوگانگیهای ذاتگرایانهای مانند شرق/غرب و معنوی/مادی را تقویت کردند و هنر را در ایدئولوژیهای ملیگرایانه و مذهبی در طول قرن بیستم جای دادند.
علیرغم برجستگی این رویکرد معنوی و غیرتاریخی، این دیدگاه، رویکردهای تاریخی یا ماتریالیستی مانند دیدگاههای پژوهشگران مارکسیست همچون رویین پاکباز را به حاشیه برد. پس از انقلاب ۱۳۵۷، چارچوبهای ایدئولوژیکی که عناصر ملیگرایانه و اسلامگرایانه را در بر میگرفتند، تفاسیر معنوی از هنر ایرانی را در برنامههای درسی دانشگاهی بیشتر تثبیت کردند. با این حال، در دهه گذشته یک تغییر اساسی رخ داده است، که ناشی از تغییرات فرهنگی و فرهنگ سیاسی ایران و تحولات روششناختی جهانی در تاریخ هنر است. پژوهشگران جوان ایرانی اکنون روایتهای ذاتگرایانه را به چالش میکشند و دوگانگیهایی مانند غرب/شرق و مدرن/سنتی را رد میکنند. آنها برای رویکردی تاریخنگارانه تلاش میکنند که هنر ایرانی را در چارچوبهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی گستردهتر قرار دهد و روششناسیهای خود را با استانداردهای آکادمیک بینالمللی هماهنگ کنند.
بنابراین، پرسشی که مطرح میشود این است: چگونه میتوان جریانهای تولید روایت از هنر و تاریخ هنر ایران را بهصورت انتقادی بررسی کرد؟ مقاله ادعا میکند که ما هنوز جریانهای لازم و کافی برای تولید تاریخ هنر در ایران را نداریم؛ در نتیجه، امکان نقد این جریانها نیز بهطور اجتنابناپذیری تضعیف شده است. آیا باید این جریانها را حمایت کرد تا به بلوغ برسند و سپس به نقد آنها پرداخت؟ اما در این فرآیند، نکتهای اساسی از دست میرود: روابطی که جریانهای روایت هنر و تاریخ هنر ایران را شکل میدهند، وقتی به سامانههای قدرت تبدیل شوند یا در حال حاضر تبدیل شده باشند، به انباشتی از سرمایۀ اعتبار بدل میشوند. نقد ویرانگرانه و عمیق این سرمایه در چنین شرایطی دشوار است و از سوی دیگر، هواداران این جریانها ممکن است به مجموعهای از پوپولیستها تبدیل شوند که از نقد سازنده گریزاناند.