📻 #گپ |
🔺 بازنشر مصاحبه مرحوم حاج محمد فتاحی با خبرگزاری ایکنا در سال 98
🔻 وقتی جوانان در هویزه گلچین میشوند / کلمه «مظلوم» باید روی شهدای هویزه بماند
🔹 محمد فتاحی، برادر شهید حسن فتاحی که هر ساله از سبزوار به هویزه میآمد، سخن خود را با سلام بر شهیدان و امام شهیدان آغاز کرد و گفت: شهدای دشت هویزه از همه جای ایران هستند. در آن تاریخ کشور ما ۲۸ استان داشت و این شهیدان از ۲۸ استان کشور در این مزار گرد هم جمعاند. گویی خداوند از بین جوانان کشور در این یادمان گلچین کرده است؛ از فسا، از کرمانشاه، تهران، یزد، اصفهان، دزفول و ... جمع هستند. همه جای ایران سرای من است.
🔹 بعد از جنگ بیش از ۲۵ بار توفیق پیدا کردهام که به زیارت شهدای هویزه بیایم. ظاهراً هشت سال جنگ داشتیم، هر چند هنوز ادامه دارد، در این هشت سال، ۴۵ بار توفیق پیدا کردم به اینجا بیایم.
🔺 سلاح بچهها «اللهاکبر» بود
🔹 کلمه مظلوم باید روی این بچهها [شهدای هویزه] بماند. رهبر انقلاب، ۱۵ دی سال ۵۹ با این بچهها برخورد کرده و از آنها پرسیده بودند شما سلاح چه دارید؟ گفتند اللهاکبر. به همین سادگی. رهبر معظم انقلاب این جوانان را زاهدان شب و شیران روز نام نهادند. جوانانی که به خاطر سِمت یا صندلی گرم و نرم به اینجا نیامدند. جوانان اینجا به رهبری سیدمحمد حسین علمالهدی گلچین شدهاند.
🔹 مرحوم سیدکاظم علمالهدی (برادر شهید علم الهدی) بعد از آزادسازی خرمشهر و هویزه ما را به اینجا دعوت کرد. یک شب هتل نادری ماندیم. البته آنجا با مذاق ما سازگار نیست. بعد به نمازخانه جهاد سازندگی دشت آزادگان رفتیم که به نوعی خانه ماست. آن موقع آقای فروزش وزیر جهاد سازندگی بود، به او گفتم این مزار جاده میخواهد، آب و برق میخواهد. اولین بار که آمدیم طوفانی شده بود که برق استان را قطع کرد. آن موقع حاج صادق آهنگران برای دعای کمیل آمده بود. آن سال هم شیرین و هم تلخ گذشت. الحمدلله بعد از سالها آب و برق مزار تامین شد و رهبر انقلاب هم سال ۷۵ تشریف آوردند و دستور ساخت چند سوله را دادند که الان فکر میکنم بالای ۲ هزار نفر میتوانند آنجا اسکان داشته باشند.
🔹 وی درباره حضور برادرش در جبهه هم گفت: جهاد سازندگی سبزوار در ۸ کیلومتری سبزوار اردویی برگزار کرده بود. آن زمانی که امام فرمود: «به کوخنشینها برسید.» وقتی جنگ شروع شد امام فرمان داد اولویت با جنگ است. حسن به خانه آمد. چکمههایش را از پا درنیاورد، گفت: مادر من میخواهم بروم جبهه. مادرم نگاهی کرد، گفت: «برای جنگ؟ خدا پشت و پناهت. برو به امان خدا. » به همین سادگی. بعد گفت:«چای حاضر است، چکمهها را درنمیآوری چای بخوری؟» گفت: نه. خانه ما دو طبقه بود. چند وقت بعد خواب دیدم؛ یک پتوی سربازی رو شانهاش است و از پلهها پایین میآید. گفتم: از پلهها میافتی؟ گفت نه خدا نگهمان میدارد. صبح آن روز رفتم جهاد. برادرزادهام شهید شده بود. غواص بود. یازده ماه بعد، برادرش هم شهید شد. به من گفت من و محسن برادر نبودیم، رفیق بودیم. بعد از آنها هم حسن شهید شد.
🔹 در آخر می خواهم از هئیت امنای مزار و کسانی که در سال های قبل زحمت کشیدند تشکر کنم؛ مثل حاج مجید چعب که جانباز هستند.
#شهید_فتاحی
#شهدای_هویزه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh