به گمانم که دریا،از ابتدا بدین سان آرام و،زیبا نبود. #عاشق نبود.آبی نبود.تلخ بودو پریشان.سیاه بود و آشفته. امانگاه دل ربای #سپهر،که شیشه ی لغزان دیدگانش را نوازش داد،سیاهی اش شکست و آبی شد.عاشق شد.
ماخستگان نیزهمچو همان دریای سیاه گشته ایم،بی دل ودردمند.
یارا!شده ایم #سائل یک نگاهت که آبی گردیم و عاشق.همچو دریا.همچو آنانکه بِدیشان نگریستی و عاشق شدند.خالص شدند.همچو #سید_مجتبی.
اوکه مبارز ومجاهدبود.او که عاشق وخالص بود.او که ازطریقت مبارزه اش،تنها #چمران آگه بود.او که عبدو #عابد_بود،بی شایبه و فریب.اوکه خَلَت زمانه ازدل رانده و سپهر،را میهمان صحن دل کرده بود.