بچہ محــل بودیم . حالا هم توی #خیبـــر شده بودیم همرزم. صبح عملیـــات دیدمش؛ شده بود #غــرق خــــــــون، دوتا دستاش قطــــع #شده بود... همہ #بدنش پر بود از تیــــر و ترکش. وصیـــت نامہ اش توی جیبش بود. همون #اول وصیت نامہ نوشـــــتہ بود؛ "خدایا #دوسـت دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند ابوالفـــــضل، مثل حضرت #ابوالفضل 'ع' شهــــــید شم" دوتا #دستاش قطــــــع شده بود...