زندگی به سبک شهدا

#خاطرات_شهید
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
#خاطرات_شهید

هميشه پارچه سياه كوچکی
بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش...

روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا".
همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد
از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت....
كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند.
در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود.
حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد.

📎پ.ن: #معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!
نوع ِ#سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...

#فرمـــانده!
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ...
#گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..

#فرمانده_ی_گردان_تخریب
#شهید #محسن_دین_شعاری

انتشار با ذکر #منبع
🇮🇷 shohada72_313
#خاطرات_شهید

●یکی از بی سیم های تکفیری ها افتاد دست ما. سریع بی سیم را برداشتم، می خواستم بد و بیراه بگم #عمار «شهیدمحمدحسین محمدخانی» آمد وگفت که دشمن را عصبی نکن.گفتم پس چی بگم به اینا!!!
گفت: ‌‌«بگو اگه شما مسلمونید، ماهم مسلمونیم، این گوله های که شما به سمت ما میزنید باید وسط اسرائیل فرود میومد..»

●سوال کردن شما کی هستید و چرا با ما می جنگید؟
گفت : به اونا بگو همون های هستیم که صهیونست ها رو از لبنان بیرون کردیم ما همون های هستیم که امریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.ما لشکری هستیم از لشکرمحمد رسول الله..

●هدف نهایی ما مبارزه با صهیونست ها وآزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است..

●بحث و جدل ادامه پیدا کرد تا اذان..
بعدازظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری ها تسلیم ما شدند می گفتند « از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند»

#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#قدسنا_لا_‌‌أورشلیم✌️

انتشار با ذکر #منبع
◼️ shohada72_313
#خاطرات_شهید

●هر موقع كه او به جبهه میرفت، دختر كوچكم گريه میكرد. آخرين مرتبه كه به جبهه رفت وخداحافظى كرد. صورت دخترش را بوسيد.

●هنوز فرصت بود كمى بنشيند كه دخترم به او گفت: بابا برو دشمنامونو بکش . محمدرضااشك در چشمانش حلقه زد. به من گفت: اين بچّه احساس مسئوليّت میكند و تو ناراحتى؟
به اوگفتم: من ناراحت نيستم، چون تازه مرخصی آمدى و هيچ وقت در منزل نيستى. حالا کمی بمون پیش ما. ان شاءاللّه جنگ به سلامتى تمام میشود.

●وقتى ازدر خارج شد، مادرم پشت سر او آب ريخت. با يك حالت خاصى برگشت ونگاه كرد كه من در همان حال به زمين نشستم و گفتم: رضا!صورتت را برگردان ، گفت: چرا؟ گفتم: ديگر بر نمیگردى برگرد یه باردیگه ببینمت. گفت: بادمجان بم آفت ندارد. رفت و دیگه برنگشت.
هروقت ازش میپرسیدن : چرا جلوى دوربين نمیآيى؟ میگفت: اين با اخلاص انسان منافات دارد. من به جبهه میروم برای رضاى خدا.

به روایت همسربزرگوارشهید

📎فرماندهٔ گردان حضرت‌معصومه لشگر ۱۰علی‌ابن‌ابیطالب

#سردارشهید_محمدرضا_اسحاق‌زاده🌷

●ولادت : ۱۳۴۳/۴/۱ تربت‌حیدریه ، خراسان‌رضوی
●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۳ فاو ، عملیات والفجر۸


🆑 shohada72_313
#خاطرات_شهید

چنان با #شهدا عجین بود ڪہ در سخنرانے هایش مے گفت:
"من با شهدا راه مےروم
غذا مےخورم و مےخوابم
و این آسایشے ڪه برای من شهیدان بوجود آورده اند هرگز نخواهم گذاشت پرچـم #یامهــدی_ادرکنے، آن ناله های رزمندگان در نمازهای شب و هنگام شب عملیات زمین بماند..."
#حاج_عباس_عبدالهے همــواره در سخنرانے هایش میگفت: “جسمم را به خاڪ و روحم را به خـدا و راهم را به آیندگان مے سپارم ”
جزو بهترین تڪ تیراندازهای ایران بود او همواره سخت ترین راه را انتخاب مےکرد چه آن زمان که فرمانده گردان صابرین تیپ امام زمان(عج) لشڪر عاشــورا بود و چه زمانے که بعد از بازنشستگے نشستن را بر خود حرام کرد و راه سوریه در پیش گرفت...

منبع: کتاب مدافعان حرم، خاطرات #شهیدجاویدالاثرعباس_عبداللهی🌷

#سالروز_ولادت:۱۳۴۸/۱۰/۲۱
تاریخ‌شهادت:۱۳۹۳/۱۱/۲۲
محل‌شهادت:درعا،سوریه
وضعیت‌تاهل:متاهل
تعدادفرزندان:۲

🆔 shohada72_313
#خاطرات_شهید🕊

🍃دلتنگی خانواده شهدا هیچ‌گاه رفع نمی‌شود. چند شب گذشته فاطمه زهرا دلتنگ پدر شده بود. شب با بغض و گریه خوابید. ‌

🍃‌در خواب پدرش را دیده بود که به او می‌گوید، فاطمه زهرای بابا، من زنده هستم. تو مرا نمی‌بینی، اما من می‌بینمت. همیشه همراهت هستم.

🍃من هم سخنان پدرش را تایید کردم، اما فاطمه زهرا با بی قراری می‌گفت، می‌خواهم بابا من را در آغوش بگیرد. می‌خواهم دستانم را بگیرد.‌
راوی:همسر شهید
#شهید_سعید_انصاری
#خاطرات_شهید

هميشه پارچه سياه كوچکی
بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش...

روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا".
همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد
از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت....
كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند.
در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود.
حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد.

📎پ.ن: #معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!
نوع ِ#سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...

#فرمـــانده!
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ...
#گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..

#فرمانده_ی_گردان_تخریب
#شهید #محسن_دین_شعاری


🏴 @shohada72_313 
#خاطرات_شهید

●تمام فرماندهان، جلو آمدند و با قرآن بیعت کردند که در این عملیات تا پای جان مبارزه کنند. حاج حسین در گوشه‌ای غریبانه ایستاده بود و اشک می‌ریخت.

●به سمتش رفتم، سرش را بالا آوردم و گفتم: حاجی، گریه نکن، باید از کوتاهی‌ها جلوگیری کنی. درحالی که از شدت گریه چشم‌هایش قرمز شده بود، با بغضی که در گلو داشت، گفت: من اینجام تا بجنگم. این چند لیتر خونی که تو بدنم دارم رو با کمال میل تقدیم اسلام می‌کنم.

○شب پیش ازشهادتش درجمع رزمندگان شركت كننده در عملیات سیدالشهدا گفته بود: «امشب شب عاشورا است،حفظ انقلاب و این منطقه خون می خواهد و اگر نتوانیم این منطقه را حفظ كنیم دشمن تا جاده اندیمشك - اهواز پیش خواهند آمد».

●توی جزیره مجنون گردان زهیر بدجوری افتاد توی محاصره عراقی‌ها، به طوری که بچه‌ها به کلی روحیه خودشان را از دست داده بودند. در همین هنگام حاج حسین سلاح خود را به دست گرفت و رفت بالای خاکریز از همان جا مثل جنگ‌های صدر اسلام شروع کرد با صدای بلند رجزخوانی کردن. او گفت: من! حسین اسکندرلو، فرمانده گردان زهیر هستم. با رمز یا حسین(ع) شروع کردم و مانند مولای خود ایستادگی می‌کنم و قصد عقب‌نشینی و اسیر شدن در مقابل شما را ندارم. این کار چنان در روحیه نیروها تأثیر گذاشت که همگی از جای برخاستند و محاصره را شکسته، دشمن را عقب راندند.

#سردارشهید #حسین_اسکندرلو🌷
#سالروز_شهادت


#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
🆑 @shohada72_313👈

#خاطرات_شهید🕊

تخریبچی حرفــــه‌ای

🍃خیرالله در بحث مین و جنگ‌افزار💣
و ادوات‌جنگی بسیارحرفــــه‌ای بود؛
آنقدر دقتش بالا بود🔍
که مینی که نشناسد و از پس آن برنیاید،
وجــود نــــداشت

🍃فقط تله‌های انفجاری داعش👹
برایش ناآشنا بود که آمد
و از آن عکــــس گرفــــت📸
و طریقه‌ی خنثی‌کردن آنرا یاد گرفت
و به تخریبچی‌های دیگر هم یـــاد داد👨‍🔧
او خیــــلی شجــــاع بــــود
و به خــودش اطمینــــان داشت💪

🍃خیرالله می‌گفت:
«من این تخصص را دارم
و می‌توانم مین را خنثی کنم🧨
اگر این مین را من خنثی نکنم،
جــــان یک نفــــر را می‌گیــــرد😢
و اگر من بنشینم در منزل🏠
دِیــــنِ آن کسی که
با میــــن از بین می رود،
بــــر گــــردن مــــن اســــت.»🥀
او خودش را متعهــــد می‌دانست،
نسبت به همه‌چیز، به‌ویژه به امنیــت🇮🇷
راوی:همسر شهید
#شهید_خیرالله_احمدی_فرد


#شهدادستهایم‌رابگیرید.

🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸

#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
📡  @shohada72_313👈
#خاطرات_شهید

●روز آخر به من گفت :«زيباترين كاري كه در شهادت من مي تواني بكني، اين است كه مثل حضرت زينب (س) صبور باشي تا من از شهادتم نهايت لذت را ببرم.»

○پسرم اباالفضل كه دو ساله بود بعد از شهادت پدرش مرتب مريض مي شد و دائماً سراغ بابا را از من مي گرفت. هر روز غروب موقع اذان كه مي شد، مي گفت: «عكس بابامو بدين.»

●عكس را بغل مي كرد و مي بوسيد و روي پاهايش مي گذاشت و به خيال خودش لالا،لالا مي گفت تا بابا بخوابد. گاهي هم دستهاي كوچكش را رو به آسمان بلند مي كرد و مي گفت: «خدا ! مگه تو بابا نداري؟ چرا باباي منو گرفتي؟» بي قراري هاي اين بچه همه را منقلب كرده بود.....

به روایت همسربزرگوارشهید

📎جانشین گردان یارسول لشگر ۲۵ کربلا

#سردارشهید_محمدحسین_باقرزاده🌷
#سالروز_شهادت

●ولادت : ۱۳۳۹/۶/۲۶ قائمشهر ، مازندران
●شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۴ فاو ، عملیات والفجر۸

#کانال_زندگی_به_سبک_شهــدا
📡  @shohada72_313👈
#خاطرات_شهید

یک روز دیدم علی با محمدرضا دعوا می کند. محمدرضا، علی را تهدید کرد و گفت: اگر کوتاه نیایی به بابا می گویم در مدرسه چکار می کنی.

 من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خود نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم.

 مدتی بعد محمد را کنار کشیدم و گفتم بابا، علیرضا در مدرسه چکار می کند؟ محمد گفت: بابا نمی دانی با پول توجیبی که بهش می دهی چه می کند؟ من ترسم بیشتر شد و حسابی مضطرب شدم، خوب بابا بگو با آن پول چه می کند؟ جواب داد: دفتر و مداد می خرد و می دهد به بچه هایی که خانواده شان فقیر هستند.

به روایت پدربزرگوارشهید

#شهید #علیرضا_موحد_دانش 🌷

ولادت : ۱۳۳۷/۶/۲۷ تهران
شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۳ حاج‌عمران ، عملیات والفجر۲

◼️ #انتشار_حداکثری_با_شما👇
◼️ @shohada72_313
#خاطرات_شهید

💠«شهیدی که خودخانواده اش را برای تشییع دعوت کرد»

●محمدباسپاه مشهد به جبهه اعزام شده بود و به ماگفت :شمابرای زیارت به مشهد بیایید و من هم خودم رابه شما می‌رسانم؛هنگامیکه به زیارت امام رضا علیه السلام مشرف شدیم، همزمان مراسم تشییع تعدادی از شهدابودکه ماهم درآن شرکت کردیم...

●بعد از تشییع ازقم زنگ زدند وخبر شهادت محمدرادادندومتوجه شدیم وی جزو یکی از همین شهدای مشهد بود که سردربدن نداشت.

شهید محمد جعفری نیاباآغاز جنگ درسال۵۹ عازم جبهه شد او یکی از نیروهای دکتر مصطفی چمران بودپس ازشهادت شهید چمران به تیپ۲۵کربلاپیوست وتامرحله فرماندهی گردان پیش رفت.

●پس از یک مجروحیت شدید درحالیکه ۱۰روز از مراسم عروسی اش نگذشته بود درمهران به شهادت رسید.


راوی: مادر ۳شهید احمد وعلی ومحمد جعفری نیا

#شهید #محمد_جعفری_نیا

◼️ #انتشار_حداکثری_با_شما👇
◼️ @shohada72_313
#خاطرات_شهید

●به خدمت در راه رضاي خدا و خدمت بي مزد و منت اعتقاد داشت. هيچ گاه حتي در بحبوحه جنگ و نبرد، نماز شب را ترک نمي کرد، به فکر پدر و مادرش بود. از او رضايت کامل داريم؛ هم من و هم مادرش عزيزترين بچه من بود و مي گفت هر کسي که مي تواند به انقلاب کمک کند بايد اين کار را بکند.

●از اين که در کنار او مي جنگيدم بسيار شاد بودم و هميشه براي او دعاي خير مي کردم. در عمليات کربلاي 4 هر دو با هم بوديم ولي من ترکش خوردم و برگشتم.

●از اين که بعضي افراد به مال دنيا و يا مقام و پست حريص بودند ناراحت مي شد و از خدا مي خواست که اخلاص را به همه مردم عطا کند. به حفظ حجاب و تقواي الهي بسيار توصيه مي کرد.

●هنگامي که عمليات کربلاي 5 در حال آغاز شدن بود، به خانه آمد و گفت عمليات سختي را در پيش داريم رفتن به اين عمليات با خودمان است ولي برگشتن، با خداست، دعا کنيد که به اجل خودم نميرم بلکه شهيد شوم.

✍️به روایت پدربزرگوارشهید

📎جانشین گردان محمدرسول‌الله لشگر۵نصر

#شهید_محمد_ایزانلو🌷
#سالروز_شهادت

●ولادت : ۱۳۴۲/۱۰/۸ بجنورد ، خراسان شمالی
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای
زندگی به سبک شهدا
او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐سالروز شهادت شهید مدافع حرم "سید حمید طباطبایی مهر" گرامی باد. #صلوات #پوستر_اختصاصی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇 #نشرمطالب_صدقه_جاریه_است 📡 @shohada72_313
#خاطرات_شهید🕊

🍃در گرماگرم آتش در ارتفاعات مرزی گویزه سردشت که هرکس جان‌پناهی برای خود گرفته بود، دوربین فرمانده لشکر، قیام و قعود دلاورمردی استوار را شکار کرد که در زیر بارانِ آتشِ گلولهِ دشمن، سپاس را در مقابل خداوند متعال بر سینه پهناور کوه می‌سائید و او کسی نبود جز سردار سیدحمید طباطبایی مهر؛ کسی که تجربیات سالها حضور در میدان نبرد به او آموخته بود رمز پیروزی را که «اِن تَنصُرُالله یَنصُرکُم و یُثَبِّت اَقدامَکُم»!

🍃ساعت چهار بعدازظهر روز بیست و نهم تیرماه سال ۱۳۹۰ که عملیات در ارتفاعات مرزی گویزه سردشت گره خورده بود، شهید طباطبایی‌مهر با چنان آرامشی به راز و نیاز با معبود خود پرداخت که تحیّر همگان را برانگیخت. این راز قدرتمندی مردان خدایی است که برخی از سیاستمداران عاجز از درک آن در معادلات قدرت در صحنه تقابل جبهه حق و باطل می‌باشند.
راوی: سردار خلیل‌زاده،معاون عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا سپاه پاسداران
#شهید_سیدحمید_طباطبایی_مهر
#سالروز_شهادت

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
#خاطرات_شهید

●بی‌هوا گفتم: ناصر، بهم قول می‌دی رفتی بهشت شفاعت من را هم بکنی؟ یک لحظه سکوت کرد. چشم از چشمم بر نمی‌داشت. گفت: اونی که باید شفاعت بکنه تویی نه من. ته ماجرا اینه که من می‌رم یه تیر می‌خورم و خلاص. بعدش بهم میگن شهید ولی تو باید حالا حالاها بمونی بدون من بالا سر سمیه ، تو مسولیت یکی دیگه دستته اکرم. بزرگ کردن سمیه رو دست کم گرفتی.

●آن قدر جدی این جمله‌های آخر را گفت که باورم شد تر و خشک کردن سمیه از جبهه رفتن او هم مهمتر است. داشتم به حرفاهاش فکر می‌کردم که چهار زانو نشست روبه‌روم. دست‌هام رو گرفت و سرش رو انداخت پایین. «جون ناصر، اگه نیومدم، دنبال جنازه‌ام نگرد.»

✍️به روایت همسربزرگوارشهید

📎جانشین فرماندهٔ گردان حمزه لشگر ۲۷محمدرسول‌الله(ص)

#سردارشهید_ناصر_کاملی🌷
#سالروز_شهادت

●ولادت : ۱۳۳۲/۱۰/۲ شهرری ، تهران
●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۴ طلائیه ، عملیات خیبر

@shohada72_313
#خاطرات_شهید🕊

🍃آقا پژمان از کودکی به ورزش علاقه داشت و در این زمینه، موفقیت‌های زیادی کسب کرد. رشته‌ی اصلی ورزشی ایشان، موتورسواری در کلاس موتورکراس ۸۰‌سی‌سی و ۲۵۰سی‌سی بود و در سال۱۳۸۸ در رشته‌ی موتورکراس مقام اول استانی را کسب کرد. در سال۱۳۸۹ نیز موفق شد مقام اول استانی و سوم کشوری را کسب کند. همچنین سال۱۳۹۱ در رشته دوچرخه‌سواری، مقام اول را به خود اختصاص داد.

🍃همین مهارت ایشان در امر موتورسواری و ماشین‌سواری بود که باعث شد در سوریه، همرزمانش را از اسیرشدن به دست داعشیان نجات دهد و قهرمان من، آخرین حکم قهرمانی‌اش را با امضای سید‌الشهداء علیه‌السلام دریافت کند.
راوی:همسر شهید
#شهید_پژمان_توفیقی
#سالروز_ولادت
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
#خاطرات_شهید🕊

🍃سه روز قبل از شهادت شهید علی عسگری با چند تن از مجاهدین لبنانی پیش ما آمدند،به او گفتم آقای عسگری چند ماه است که سوریه هستی یک سفر به ایران برو سری به خانواده و پدر و مادرت بزن...

🍃شهید عسگری با نگاه معنادار و لبخند ملایمی که بر چهره اش جاری بود جواب داد:آیا فکر می‌کنید من به اراده خودم به اینجا آمده ام؟من مولایم امام حسین(ع)را در خواب دیدم،حکم جهاد در سوریه به من داده و نتیجه آن هم شهادت است به من وعده داده و بازگشتی در کار من نیست...
راوی:امام جماعت حرم حضرت رقیه(س)
#شهید_علی_عسگری
#سالروز_شهادت
#سالروز_ولادت

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
#خاطرات_شهید🕊

🍃یه روز تو لشکر عملیاتی ۲۷ محمد رسول الله (ص) بودیم برای بحث واحد تیر انتقالی تو کوه های لشکر داشتیم آموزش می دیدیم که کار رسید به اذان ظهر،شهید بیات آخرین نفر بود،هر نفر باید طی مراحلی خاص بیستا تیر میزد،علی دو تا تیر که زد اذان رو گفتن و علی اسلحه ش رو گرفت بالا سرش و از خط آتش اومد بیرون
گفت:حاجی وقت نماز شده بذاریم برای بعد از نماز... هرچی گفتن آقا بزن،بعد نماز رو میخونی
علی گفت:ما پیرو امام حسین(ع) سید و سالار شهیدان هستیم و ایشون هم موقه ی جنگ، جنگ رو تعطیل کردن حالا ما یه آموزشی رو تعطیل نکنیم؟!
#شهید_محمدرضا_بیات
#سالروز_ولادت

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃


#خاطرات_شهید


●طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند.

●معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...

●پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...
کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردی؟


#شهیدان🌷
#سیدابراهیم_اسماعیل_زاده
#سیدحسین_اسماعیل_زاده

@shohada72_313
#خاطرات_شهید

💠بچه های واحد اطلاعات و عملیات لشکر 21 امام رضا علیه السلام یک شب در قرارگاه ایلام، دست به یکی کردند که هم زمان با شیرین کاری های مجید، عملیات ایذایی را اجرا نمایند تا گوشه چشمی به مجید نشان دهند.

💠عملیات شروع شد و برنامه ها طبق نقشه پیش می رفت، تا مجید یک لیوان آب روی یکی از بچه ها ریخت، بلافاصله چند تا از بچه ها، دست و پای مجید را گرفتند، در منبع آب را باز کردند و او را داخل منبع آب سرد انداختند و درب منبع را بستند.

💠مجید با زحمت درب منبع را باز کرد و از داخل منبع بیرون آمد، هوا خیلی سرد بود! مقداری دوید تا کمی گرم شود، بعد آتش و چایی درست کرد و همه ی بچه ها را صدا زد و گفت:

💠-بچه ها ! بیایید چایی بخوریم.

💠به تک تک بچه هایی که اذیتش کرده بودند چایی داد! با هر لیوان چایی که برای بچه ها می ریخت گل صورتش بیشتر باز می شد.

#سردارشهید_مجید_افقهی‌فریمانی🌷


@shohada72_313
#خاطرات_شهید🕊

🍃با اینکه پدرم از پیش ما رفت ولی حضورش را در جمع خودمان حس می‌کنیم. پدرمان اخلاق خوبی داشت و در هر زمینه به ما کمک می کرد، هر وقت به من سر می زد کمی یا کسری در زندگی من می دید بدون اینکه بگوید برایم تهیه می کرد و می آورد.

🍃خیلی ما را به نقاشی و خطاطی و مباحث هنری تشویق می‌کرد هر وقت می‌خواست برای مناسبتی مانند تولد هدیه‌ای بدهد وسیله هنری مانند آب رنگ و... می‌گرفت.

🍃پدر هیچ وقت برای کارهای واجب ما را مجبور نمی‌کرد  و در زمان تکلیف و سن بلوغ پدرم برایم یک سجاده و چادر خرید و هدیه داد که من خیلی خوشحال شدم. در عالم کودکی من حجاب را با هدیه پدرم آموختم.
راوی:دختر شهید
#شهید_عبدالکریم_اصل_غوابش
#سالروز_ولادت

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
Ещё