زندگی به سبک شهدا

#برگی_از_خاطرات
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
#برگی_از_خاطرات

...عبدالله پسرمان👦 دست و پا می‌زد که بلندش کند و بغلش بگیرد .
حسن کم توجهی می‌کرد .
با عصبانیت😡 گفتم: حسن تو احساس نداری؟ این بچه تقلا می کند که تو بلندش کنی .!
چشمانش پر از اشک 🥺شد و گفت:
از فرزندان شهدا خجالت می کشم که کسی نیست بغلشان بگیرد و نوازششون کند .

راوی: همسر گرانقدر شهید
حسن درویش
#فرمانده _ لشگر 15 _ امام حسن مجتبی(ع)
نثار ارواح مطهر شهدا "صلوات"
‌‌‌‌@shohada72_313
#حےعݪےاݪصݪاة
#برگی_از_خاطرات 🌷


💠ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم، ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود، وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می‌کرد ناشناخته بماند، در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت، در برگشت از نماز رفتیم برای نهار، اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند، ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد، وی آنچنان رفتار می‌کرد که کسی پی نمی‌برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، روبه‌روست، بیشتر وانمود می‌کرد که یک بسیجی است.

شهید عباس بابایی🌷

راوی: سرلشگر رحیم صفوی.


☑️ باما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
#حےعݪےاݪصݪاة

#برگی_از_خاطرات 🌷
با ما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
#حےعݪےاݪصݪاة

#برگی_از_خاطرات 🌷

با ما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
#برگی_از_خاطرات


می گفت « دوسـت دارم شهـــادتم در
حالـی باشد که در سجـــده هستم »

یکی از دوستانش می گفت:
در حال عکـس گرفتن بودم که
دیدم یک نفر به حالت سجـده
پیشانــی به خاک گذاشته است .
فکر کردم نمــاز می خواند؛ اما دیدم
هوا ڪاملاَ روشـن است و وقت نماز
گذشته، هـمه تجهــیزات نـظامـی را
هم با خـــودش داشــت.

جلو رفتم تا عکسی📸 در همین حالت از او بگیرم. دستم را که روی کتف او گذاشــتم، به پـهلــو افتــاد.
دیدم گلولــه‌ای از پشت به او اصــابت
کرده و به قلبــش رسیده، آرام بود
انگــار در این دنیا دیگــر کاری نداشت.

صورتــش را که دیدم زانوهایــم
سسـت شـد به زمین نشـستـم.
با خودم گفتـم:
«این که یوســف شریف است ».🕊

#شهید_یوسف_شریف


@shohada72_313
#حےعݪےاݪصݪاة
#برگی_از_خاطرات

#شهید_ابراهیم_شجیعی🌹

💠یکی از دوستان شهید ابراهیم شجیعی نقل می کند: «یک بار که با اتوبوس هم سفر بودیم، وقت نماز صبح📿 شد. سید به من گفت: برو به راننده بگو چرا نگه نمی دارد؟
زمستان بود و خیلی هوا سرد❄️. راننده هم قصد نداشت فعلاً جایی نگه دارد. من رفتم جلو و به راننده گفتم، ولی اعتنا نکرد🙄
سید بلند شد و با لحن خوبی به راننده فهماند که وقت نماز صبح است و شاید بعضی ها بخواهند نماز بخوانند. راننده در حالی که ناراحت شده بود، کنار یک پل نگه داشت. جایی که فکر نمی کرد کسی پیاده شود، سید در را باز کرد و هفت هشت نفر پیاده شدیم. توی گل و سرما با آب سرد وضو گرفتیم و همان جا کنار جاده به نماز ایستادیم😇
بعد هم سید رفت و از راننده تشکر کرد و به او گفت: ببین چه ثواب بزرگی بُردی، باعث شدی تعدادی نمازشان را در اول وقت بخوانند همین توشه آخرت توست».

@shohada72_313
#برگی_از_خاطرات
آقا رضا همیشه می­‌گفت من دوست دارم یک شغل دوم پیدا کنم؛
که اگر روزی سپاه به من حقوق 💵نداد به خاطر پول بیرون نیایم ،یعنی اینقدر عاشق❤️ کارش بود.
یکبار اندازه مبلغی را که به عنوان حق مأموریت داده بودند..
گفت کلش به قدری بود که ما همان پول 💵را با یک ماه نشا کاری در می‌آوردیم.
نمی فهمم چرا بعضی ها می‌گویند مدافعان حرم برای پول💰 می روند..!!


🌷شهید رضا حاجی زاده🌷

@shohada72_313
#حےعݪےاݪصݪاة

#برگی_از_خاطرات🌸

#شهید_شیرودی

🎤خبرنگار ژاپنی پرسید:
شما تا کی حاضرید بجنگید؟!
شیرودی خندید و گفت:
"ما برای خاک نمےجنگیم
ما برای اسلام مےجنگیم😊
تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. "
این را گفت و به راه افتاد.
آستین هایش را بالا زد.
چند نفر به زبان های مختلف
از هم مےپرسیدند:
کجا؟ خلبان شیرودی به کجا میرود؟🤨
هنوز مصاحبه تمام نشده.
شیرودی لبخند زد و بلند گفت:

" نمـاز!😇
صدای اذان مےآید وقت نماز است. "


@shohada72_313
#برگی_از_خاطرات
#عاشقانہ_شہدا🌹

💍 در ازدواج بسیار سخت گیر بود.
در جلسہ #خواستگارے نخستین صحبت ایشان درمورد #شهادت بود و اینکہ راهے کہ پیش گرفتہ‌اند در نهایت بہ شهادت ختم مےشود و ڪسے نباید مانع ایشان شود.

🎋 بعد از صحبت ڪردن متوجه شد کہ #همسرش ڪسے است کہ مےتواند با زندگے ساده و پر از سختے او سازگار باشد.

🌱مدام در حال انجام مأموریت هاے سخت و در مسافرت بود و همسرش هم این را پذیرفت زیرا مهدے اخلاص عمل داشت،
👌 شجاع و سخاوتمند و امام حسینے(ع) و ولایتے بود.😇
@shohada72_313
🔰اگر با گلوله توپ شهیـد نشوم ،آبرویم می رود؛


#برگی_از_خاطرات
🌷شهید حجت فتوره چی ، فرمانده محور عملیاتی لشکر ۳۱ عاشورا مدت ها در کردستان با ضد انقلاب مبارزه میکرد.

یکی از همرزمانش درباره این شهید میگوید:
شهید فتوره چی بارها میگفت خدا نکند حجت با گلوله یا ترکش شهید شود.. حجت باید با گلوله توپ شهید شود و الا آبرویم می رود.
همرزمانش این جملات را مزاح و شوخی😂 تلقی میکردند.
در مرحله دوم عملیات والفجر۴ بود که راهی منطقه عملیاتی ک حجت در آن جا بود شدیم سراغ وی را از حمید باکری گرفتیم و حمید اقا با دست به منطقه پر درخت🌳 اشاره کرد ک شاید آنجا باشد.
چون بیسیمش📞 قطع شده بود به جستجو منطقه دیگر پرداختیم تا این که سر بی بدن 🌹او را پیدا کردیم.
بدنش متلاشی شده بود و قابل جمع کردن نبود.

@shohada72_313
🍁 #برگی_از_خاطرات

چند شب دیدم #شهید_بلباسی موقع خواب نیست ، برام جای سوال بود
که چرا وقتی همه خوابند و موقع استراحته ایشون نیستند.
یک شب به صورت اتفاقی ساعت از دوازده شب گذشته بود؛ ایشون رو دیدم
متوجه شدم شهید بلباسی
شب ها وقتی بیشتر #رزمنده ها خواب هستند و درگیر کار نیستند؛

ایشون میرفتند داخل کیسه ها رو پُر میکردند و با ماشین کیسه ها رو جا به جا میکردند و مشغول #سنگرسازی بودند.

💠خاطره از همرزم شهید
در #خان_طومان

@shohada72_313
#حےعݪےاݪصݪاة

#برگی_از_خاطرات 🌹

بارِ آخر که اومد اصفهان ، رفت خمسِ مالش رو داد. وقتی برگشت، خوشحال بود و می‌گفت: های که راحت شدم🥰 ... سفارشِ همیشگی‌اش شده بود: نمازِ اولِ وقت ، نمازِ جماعت ، و مسجد رفتن... بعد از شهادتش هم به خوابِ همسرش اومده و گفته بود: خوش به حالِ خودم که مسجد می‌رفتم...?😇
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید عبدالرسول زرّین
📚منبع: کتاب ستاره‌های آسمانی ، صفحه 27


@shohada72_313
#حےعݪےاݪصݪاة
#برگی_از_خاطرات 🌷
#الگوبرداری_ازشهدا 🌻

جذب به مسجد و نماز🤲🏼📿📿💠وقتی محمد شهید شد ، یڪی از همسایه‌ها ڪه مغازه‌دار بود و از نظر ایمان ڪسی رویش حساب باز نمی‌ڪرد آمد و گفت : شما نمی‌دانید چه ڪسی را از دست داده‌اید🥺 .
گفتم : چطور ؟
گفت : محمد آقا مبلغ ڪمی ڪه از بسیج می‌گرفت را به من می‌داد و می‌گفت : صبح جمعه با این پول صبحانه‌ای تهیه ڪنید و به مسجد ببرید برای آنهایی ڪه دعای ندبه می خوانند . این پول مال خودم است و چون می‌دانم حلال است برای این ڪار خیر به شما می‌دهم . 😇
با این ڪارش می‌خواست ڪه این آقا را به سمت مسجد گرایش دهد و همسایه ها نسبت به این آقا نظر خوبی پیدا ڪنند . 👌🏼😇


@shohada72_313
#برگی_از_خاطرات
خوابشو دیدن که بالای قبرش
ایستــــاده بــــــــود و مـــی‌گفــــت :

سرِ مزارمــون جای " تــوســل و
معنویته " اینجــا که میاین ، از
#دنیـــا و اهلش حرف نزنین....
ما و رفقـایی که اینجـا هستن ،
اذیت میشیم... .

♥️ #شهیدسیدرضاطاهر 🌸🍀


@shohada72_313
#برگی_از_خاطرات 🌹


✔️ رفتار عجیب یک فرمانده که باعث محبوبیت بیشتر او می‌شود

🔶برای تهیه ‌ی مهمات عملیات باید حاج احمد متوسلیان رو می‌دیدم. رفتیم اتاق فرماندهی ، اما نبود. یکی از بچه ها گفت: فکر کنم🤔بدونم کجاست... ما رو برد سمت دستشویی‌ها. دیدم حاج احمد اونجا داره در نهایت تواضع دستشویی‌ها رو تمیز می‌کنه. رفتم سطل آب رو ازش بگیرم، اما نداد. گفتم: شما چرا حاجی؟😳 همینطور که کار می‌کرد ، گفت: یادت باشه! فرمانده موقعِ جنگ برادرِ بزرگترِ همه حساب میشه ، و در بقیه‌ی
مواقع کوچیکترین و حقیرترین برادر آنها...❗️

📌خاطره ای از زندگی جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
📚منبع: کتاب با راویان نور3 ، صفحه 148

#حاج_احمد_متوسلیان

@shohada72_313
#برگی_از_خاطرات
يَا مُجِيبَ أَلْمُضْطَرّ
.
.
تو اصفهان تحصیل میکردم...
اساتید اون روزای اصفهان کم ‌نظیر بودن...
گرم تحصیلم بودم و عاشق این اساتید...
مایه‌های علمی من مدام بالا میرفت...
تا که یه روز نامه‌ای از پدرم رسید به دستم...
تو نامه اومده بود:‌
"حسین عزیزم…❤️
بیا بروجرد...
‌من وسایل عروسیتو فراهم کردم...💕"
توجواب نامه پدر نوشتم:
"از ازدواج معافم کنید و...
اجازه بدید درسمو بخونم..."
پدر تو جوابم نوشت:
"فکر نمیکنی اگه...
به حرف بابات گوش ندی...
این مانع تو باشه...؟
خداوند تو قرآن فرموده:
.
َ_بِالْوَالِدَیْنِ_إِحْسَانَاً….
(بقره_٨٣)
.
بلافاصله برگشتم بروجرد ...
مراسم عروسی که تموم شد...
پدرم گفت:‌
"حالا اگه میخوای بری برو...!"
بروجردی شدن من…
(به جایگاه مرجعیت و رسیدن به قله‌های بلند علمی)
مرهون همین همسری بود که پدرم برام گرفت...❤️

@shohada72_313