فراشعر مشترک «چراغ هدايت»
«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ
یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ
الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی
ضَلَالٍ مُّبِینٍ؛ اوست آن کس که در میان
بیسوادان فرستادهاى از خودشان
برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و
پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان
بیاموزد و [آنان] قطعا پیش از آن در
گمراهى آشکارى بودند»
به دیار حضرتش رفتم و
و در اعجازی بی نظیر
قلندرانه قرعه به نام تو افتاد
و تو.....
از آستانه ي يك ريزش ؛
تا صعود از ذهن مخوف
و پر پيچ و تابم....
تا رسيدن به نقطه اي
كه تمام انفصال هاي مكرر را
به نور وصل مي كند
از مكاشفه هاي اجباري
تا رسيدن به جبر و احتمالي
كه مرا دور از تكيه گاه پوشالي ترديد
به گذرگاه خودم مي رساند
جايي كه لبخند را جايگزين
لغات تلخ و غمبارم می کنی
از مراقبه تا مراقبه
در نقطه های نورانی
که جانم را روح مجدد دمیده!
از تمام فرو رفتگی ها تا اوج
تا شگفتی ؛ همراهی ام کردی
«معلم»
عشق روح
مکاشفه
🌫 کودک کلمه
مکاشفه
🌫مهر سماع
مکاشفه
تو از اصل سخن گفتی
از اصالت
تا در دربار شعر هایم
اومانیسم را محکوم به معنویت کنم
و در زایشی متفاوت از واژه های تکراری
شگفتی بسازم و شاهکار اتفاقی شوم
که در هیچ رخدادی جز این
جایگاهی نداشت
به اجابت دستهایی
می اندیشم
که احقاق حقش را
در پرتره ی مکتبی
دید
که مرا به نور
به خدا پیوند می زد....
به تناسب لبخندم؛
بر من نتاب
حریصم به تابش نگاهی
که بر گونه های یخ زده ام
ملموس شود
و به اشعه ها ی بی ضرری که
رخنه می کند در
جز به جز
آشفته گی هایم
تا با گردشی موازی
خون را در رگهای منجمدم
برقصاند
و مرا ملعبه ی رفتنی بی بازگشت
نکند
هر آینه نفس های توست
که در استوانه ی لبخندی معصوم
بَذر پاکِ کلمات را اَفشانده
و چون شیارِ پر شکوه نور
بر دریچه ی قلبم
حکمرانی می کند
عاقبتِ خط کش ها
را کِش داده ای تا خطِ آخر طلوع
اتفاقی گرم میان زندگی
و من!
همسفر با قطره ها
همپای کوچ جانانه ی ابر
بوستان روشن چشمانت
را آبیاری می شوم
در تکلم نور
در تجرد ماه
در نقره گون ستاره
در آیت شمس الشموس
در وادی بی برگی شمعدانی
در لکنت واژه های الکن از مدح
در هر چه که پویش آرام نفس ها
لب ها
پلک هایت
و نوازش ملموس دستانت در آن جاری ست
روان می شوم
و سیالیت اتفاق رویش را
در سبزه گون چهره ات می یابم
به طنازی بهمن ماه
به زاد روز اولین تنفست
مومن شدم
و تراژدی شیرین لبخند توست
که انحنای زیبایی،
که پرتره ی قاب گرفته ی
صورتت را
در بوم ملون نیمروز
بی آلایش تر نقش می زند
ترانه های باشکوه
خطوط مورب لبهای تو را
به گاه لبخند,,,
و می روید از دریچه های اشتیاق,
سوال
سوال
شعور محسوس در کلمه هایم را
که تویی,,,
پای رفتنم نمانده است
آنقدر که زبانم امتداد زبان توست..
حق گرای زاگرسین...
پیچیده در میان بازوانت ,
با شعور و شوق
آریو برزن اکنون...
پیچیده میان روح موزونت
فرامردها
فرازن ها
و من چه با شعور بازت یافته ام ,
ای الفبای درون من...
به گاه آخرین کلام
به تو ؛
به کلامی که عطر نور می پاشد
در امتداد باورم
دوباره و دوباره
مومن شدم
ای اسطوره ی قانون کلام!
ای که هستی ام
در باور دو نامت
در شگرف ست .....
تقدیم به استاد و برادر عزیزمان
#آریو_همتیبه مناسبت سالروز تولدش
🍃🌺#الناز_عباسی #هدیه_قلی_یار #مهسا_جهانشیری #مکتب_اصالت_کلمە #آکادمی_عریانیسم ____________
👇👇👇@sher_khobe____________
👇👇👇@Maktabe_Oryanism