Смотреть в Telegram
می‌تراود مهتاب می‌درخشد شب‌تاب نیست یک دم شکند خواب به چشمِ کس و لیک غمِ این خفته‌ی چند خواب در چشمِ ترم می‌شکند. نگران با من اِستاده سحر صبح می‌خواهد از من کَز مبارک دَمِ او آورم این قومِ به جان باخته را بل‌که خبر در جگر خاری لیکن از رهِ این سفرم می‌شکند. نازک‌آرایْ تنِ ساقِ گلی که به جانش کِشتم و به جان دادمش آب ای دریغا! به بَرَم می‌شکند. دست‌ها می‌سایم تا دری بگشایم بر عبث می‌پایم که به در کس آید در و دیوارِ به هم ریخته‌شان بر سرم می‌شکند. می‌تراود مهتاب می‌درخشد شب‌تاب مانده پای‌آبله از راهِ دراز بر دَمِ دهکده مردی تنها کوله‌بارش بر دوش دستِ او بر در، می‌گوید با خود: «غمِ این خفته‌ی چند خواب در چشمِ ترم می‌شکند.» #نیما_یوشیج #انجمن_ادبۍشعرباران
Telegram Center
Telegram Center
Канал