من انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را
به یاد دارم كه در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
امّا
این بعد از ظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
میگفتند از كودكی به ما كه زمان باز نمیگردد
امّا نمیدانم چرا
این بعد از ظهرهای جمعه باز میگشتند!
#شعر -
#احمدرضا_احمدی.
●●
پ.ن : غروب جمعه حتی در تهران که نسبت به اینجا(
#برازجان ) امکانات بیشتری دارد،هم بسیار دلگیر است،
غروب جمعه در برازجان به ندرت آدمی میبینم ،اکثر ساکنین اینجا به روستا،کوهستان و باغشهری های اطراف می روند ،چون نسبت به اینجا کمتر گرم هستند.
معمولا غروب جمعه من می مانم و این سگهای نازنین بی خانمان...
با هم نهار و شام می خوریم،
درد دل می کنیم...
حتی دنیای سگها هم طبقاتی است!
سگهایی در تهران دیدم که هزینه یک هفته آنها از هزینه یک ماه کل خانواده ما بیشتر است،اما این سگها را که سگ ولگرد می خوانند را کمتر کسی دوست دارد ...
من خیلی دوستشان دارم
همدم تنهایی هایم در تبعید...
سهیل عربی
@Shbazneshasteganir