#دادنامهمعترضان اعدام شده
پس از کشتن دخت ایران زمین
به فرمان آیین کین آفرین
چنان درگرفت آتشی در میان
کز آن سوخت دلهای ایرانیان
بزد شعلهای در شب تیره فام
شد این داغ آغاز راه قیام
که با رمز مهسا جهانگیر شد
به قلب شب تار چون تیر شد
دلیران ایران به پا خاستند
صف اول رزم آراستند
نبُدشان به سر فکر سود و زیان
به آورد گه بسته محکم میان
ز نسلی که فردای این خاک بود
جهان تیره بر چشم ضحاک بود
پی چاره جویی برآمد به کین
که بردارد این نسل را از زمین
درختان بیریشه را دار کرد
زمین و زمان را عزادار کرد
چو ابری سیه روی بُد آن طناب
که افتاد بر گردن آفتاب
فسرد آسمان، خاک خاموش شد
از این غم، که کم کم فراموش شد
چُنین سر، که خورشید را چاوش است
تماشاگه مردم خامُش است
چه شد نسل محسن که کاری کند
ز ماران سرخور شکاری کند
چه شد مِهر این گنبد لاجورد
به راهی که چون وی نبُد رهنورد
به گیتی کسی مرد زین سان ندید
نه از نامداران پیشین شنید
چو نوبت به یاران همراه شد
خجل از طلوعش سحرگاه شد
دو همنام هم، هر دُوان پهلوان
دو همبند، هم رای، روشنروان
دو سر، سرخوش از نور افکار خویش
چو مهر و چو مه، بر سر دار خویش
گذشت و همین چرخه تکرار شد
چه سرهای سبزی که بردار شد
چُنان صالح و چون مجید و سعید
همه سربلند و همه رو سپید
نیارست گفت آه میلاد را
که شد کشته، نادیده نوزاد را
بنالد همی باد و خون گرید ابر
ز داغ محمد قباد هژبر
بخون پُر کند یک به یک جام خویش
نداند چو ضحاک فرجام خویش
سرانجام این قصه ناخوانده است
پسر رفت اما پدر مانده است
به سوگ پسر آنکه در ماتم است
جهان پهلوان زمان رستم است
#فریبا_صفری_نژاد#شهریاران_عاشقان_ایران#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران