#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران

#خالقی
Канал
Логотип телеграм канала #شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران
@sharyaran1401Продвигать
506
подписчиков
13,7 тыс.
фото
11,2 тыс.
видео
661
ссылка
#فسون_شریعتی


مارکس در کتاب «هجدهم برومر لویی بناپارت» گفته بود سنت تمامی نسل‌های مرده همچون کابوسی بر ذهن و مغز زندگان سنگینی می‌کند و حرفش این بود که مردگان به این راحتی زیر خاک نمی‌روند.

علی شریعتی بر نسل انقلاب 57 اثری جدی داشت ولی حتی اکنون هم کابوس اندیشه‌اش بر ذهن و مغز زندگان سنگینی می‌کند؛ خود او مرده است ولی پروژه فکری مخربش همچنان با شتاب پیش می‌رود.

شریعتی نه تنها مقدس نیست طرح دیدگاه‌های وی و نقادی بیرحمانه آنها از کارهایی است که اهل فکر و اندیشه ایرانی نباید حتی یک لحظه از آن غافل بمانند. اژدهایی که اکنون خفته است بعدها می‌تواند بیدار شود و باید همیشه اسباب مارگیری را دم دست داشت.

#خالقی


#شهریاران_عاشقان_ایران
#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران
#رمانتیک_های_مسلمان ( ۲ )

شریعتی البته که از مفاهیمی مانند ارزش اضافی و کلونیالیسم و امپریالیسم و برده‌داری و مانند آن که در بحث‌های اقتصاد سیاسی و تاریخ اقتصاد رایج‌اند زیاد بهره می‌گرفت، ولی روشن بود که مثل بسیاری دیگر چیز زیادی از علم اقتصاد به معنای خاص فهم و بررسی علمی تولید و توزیع و مصرف نداند.

مساله‌اش هم اینها نبود، مثل خیلی‌های دیگر دغدغه‌اش استثمار بود و بیشتر به بازتوزیع فکر می‌کرد و البته نگاه مثبتی به مالکیت خصوصی نداشت. علتش هم روشن بود، برای برانگیختن جوان‌ها و نوجوان‌هایی که مخاطبانش بودند به اینها نیاز داشت، حرف از کمیابی هرچند توصیف درستی از واقعیت باشد، ولی به کار هوایی کردن جوان‌ها نمی‌آید.

در یکی از مشهورترین حرف‌هایش گفته بود: «سوسیالیسم انسان را از بندگی اقتصادی در نظام سرمایه‌داری و زندان مالکیت استثماری و منجلاب بورژوازی، آزاد می‌کند و روح پست سودجویی فردی و افزون‌طلبی مادی را که جنون پول‌پرستی و قدرت‌ستانی و هیستری رقابت و فریبکاری و بهره‌کشی و سکه‌اندوزی و خودپرستی و اشرافیت طبقاتی زاده آن است، ریشه‌کن می‌سازد و جامعه را و زندگی را جولانگاه آزاد و باز و یاری‌دهنده‌ای برای تجلی روح حق‌پرستی و تعالی وجودی و تکامل اجتماعی و رشد نوعی می‌کند...»

البته که بعید است بتوان از این نوشته پراحساس گزاره‌های جدی بیرون کشید، ولی شمه‌ای از رویکرد او به عنوان شاخص‌ترین چهره سوسیالیست‌های مسلمان را نشان می‌دهد. با این حال منظور وی از سوسیالیسم به اصطلاح مارکسیسم و کمونیسم (بخوانید اقتصاد دستوری در شوروی و بلوک شرق) نیست و به آنها هم می‌تازد و معتقد است در آنها هم در نهایت خلق و خوی حیوانی آدم‌ها تغییر نمی‌کند و حاصل کار آنها هم در نهایت خیلی تفاوتی با «انسان بورژوای غربی» ندارد.

البته در سوسیالیسم تخیلی شریعتی حرف از بازتوزیع صرف هم نیست و فراتر از اینهاست، گفته بود: «روشن است که به چه معنایی ما مارکسیست نیستیم و به چه معنایی سوسیالیستیم. مارکس، به عنوان یک اصل علمی و کلی، اقتصاد را زیربنای انسان می‌گیرد و ما درست برعکس به همین دلیل با سرمایه‌داری دشمنیم و از انسان بورژوازی نفرت داریم و بزرگ‌ترین امیدی که به سوسیالیسم داریم این است که در آن، انسان، ایمان و اندیشه و ارزش‌های اخلاقی انسان، دیگر روبنا نیست، کالای ساخته و پرداخته زیربنای اقتصادی نیست، خود علت خویش است، شکل تولیدی به او شکل نمی‌دهد، در میان دو دست آگاهی و عشق آب و گلش سرشته می‌شود و خود را خود انتخاب می‌کند، می‌آفریند و راه می‌برد.»

مرحوم تصور می‌کرد کافی است اراده لازم با کمی چاشنی عشق و عرفان وجود داشته باشد تا بتوان دنیا را گلستان کرد و از کمیابی گریخت و «عدالت اجتماعی» را تمام و کمال محقق کرد، انگار که اسیدی به نام «آگاهی» هست که انسان‌ها را دگرگون می‌کند، فقط کافی است دوز کافی از آن را مهیا کنیم تا انسان‌هایی که حتی در نظام‌های کمونیستی هم بعد از مدتی به «اصل» خود برمی‌گردند، رام و اهلی شوند.

چنین نگاه هپروتی به میزان توانایی‌های انسان در تغییر احوال جهان البته روشن بود که جز به رویااندیشی و توهم نمی‌انجامید و حاصلش ماموریت غیرممکن «مهندسی سرشت آدم‌ها» بود. رویکرد رمانتیک شریعتی به همه‌کس و همه‌چیز و اراده‌گرایی وی شاید در میان مخاطب کم‌سن و سال جاذبه ایجاد می‌کرد، ولی آنقدر با واقعیت‌ها فاصله داشت که بعید بود اهل فن آنها را جدی بگیرند.

اندیشه او محصولی بی‌کیفیت از فرانسه آن روزگار (محل تحصیلش) بود که چپ‌زدگی و میل به تغییر در آن غوغا می‌کرد. می‌خواست همه چیز را عوض کند، بدون آنکه کمترین تصوری از دشواری‌های راه و حتی نتیجه نهایی کار داشته باشد. شاید بهترین توصیف از پدیده شریعتی از آن محمد قائد، روزنامه‌نگار شهیر ایرانی، باشد:

«روشنفکران ناراضی فرانسه و دانشجوهای مراکشی و الجزایری و تونسی را متن جامعه می‌دید و قاطبه فرانسوی‌ها را زینب زیادی فرض می‌کرد. یعنی به عنوان آدمی اهل سبزوار در ناف خارجه، قادر به تشخیص وزن فرهنگ اصلی و خرده‌فرهنگ حاشیه‌ای نبود... برای بچه‌های شهرستانی سخنرانی می‌کرد که این تهران لعنتی چه جای مزخرفی است و صد رحمت به پاریس خودمان که دانشجوهای آفریقایی در آن متن جامعه‌اند و طفلک‌ها را به گریه می‌انداخت.»

#خالقی


#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران
در باب توهم زدایی:
7 افسانه درباره کشورهای اسکاندیناوی



گفته اند اگر اسکاندیناوی نبود، چپ ها یکی اختراع می کردند! خیلی ها در پاسخ به هواداران اقتصاد بازار آزاد از کشورهای اسکاندیناوی (دانمارک، نروژ و سوئد) مثال  می زنند. می گویند این کشورها توانسته اند رشد بالای اقتصادی را با سطح پایین نابرابری؛ نوآوری و مهمتر از همه دولت بزرگ و مالیات بالا ترکیب کنند، کشورهای اسکاندیناوی در بسیاری از شاخص های پیشرفت در صدر هستند و حتی در همین انتخابات اخیر ایالات متحده هم کسانی الگوی اسکاندیناوی را تحسین می کردند. باری، بد نیست نگاه دقیقتری به اوضاع بیندازیم:

۱ـ دلیل موفقیت این کشورها ربطی به نقش پررنگ دولت ندارد، باید به مدتها پیش از آن برگشت. در سوئد ردپای دولت بزرگ به شکل کنونی را باید از دهه 1960 پی گرفت، ولی این کشور در سالهای 1870 تا 1936  رشد بی سابقه اش را تجربه کرد و بالاترین نرخ رشد را در میان کشورهای صنعتی داشت. بعدها ورق برگشت و از 1936 تا 2008 نرخ رشد اقتصاد این کشور به رتبه 13 در میان 28 کشور صنعتی کاهش یافت.

۲ـ تا پیش از دهه 1960، نسبت مالیات دریافتی به تولید ناخالص داخلی در این کشورها از 25 تا 32 درصد متغیر بود که تفاوت چندانی با دیگر کشورهای توسعه یافته نداشت و حتی امروزه هم دوباره می توان دید که این نسبت در مقایسه با سال های قبل تعدیل شده است و برخلاف تصور عموم مردم عدد بالایی نیست.

۳ـ به طور خاص، آن دوره طلایی سوسیال دموکراسی که خیلی از منتقدان سرمایه داری حسرتش را می خورند (اوایل دهه 1970 تا اوایل 1990) یک اشتباه تمام عیار بود، سوئد که در آغاز این دوره 4 امین کشور ثروتمند دنیا بود به رده 13 ام سقوط کرد. تاسیس کسب و کارهای جدید و موفق در آن دوران ناامید کننده بود. از 1950 تا 2000 جمعیت سوئد از 7 میلیون به 9 میلیون رسید، ولی در عمل شغل جدیدی ایجاد نشد.

۴ـ طول عمر بالای اهالی اسکاندیناوی و نرخ پایین مرگ و میر نوزادان هم به دوران قبل از دولت بزرگ برمی گردد. در 1960 در میان کشورهای سازمان همکاری های اقتصادی این کشورها بهترین وضعیت را داشتند، ولی در 2005 تفاوت آنها با بریتانیا و ایالات متحده به طور جدی کاهش پیدا کرد و حتی به مرور زمان ایسلند که دولت بزرگی هم ندارد از آنها پیشی گرفته است.

۵ـ جامعه برابر اسکاندیناوی هم مربوط به پیش از دوران "طلایی" دولت است. در سه دهه پایانی قرن 19 و نیمه نخست قرن 20 تفاوت درآمدها به شدت کاهش یافت. جامعه به اصطلاح برابر فعلی ربطی به دولت و مالیات ندارد، حرکت اصلی پیش از آن انجام گرفته بود.

۶ـ دولت رفاه، سرمایه اجتماعی  این کشورها را نابود کرد! وقتی بیمه بیکاری و مزایایی از این دست در دسترس باشد، عجیب نیست که اگر کسانی از شرایط کاری ناراضی باشند، خود را به ناخوشی بزنند و پول بی زبان را در جیبشان بگذارند، در جام جهانی 2002 غیبت از کار 41 درصد افزایش پیدا کرد. اوایل دهه 1980 در حدود 82 درصد سوئدی ها بی دلیل پول گرفتن از دولت را نادرست می دانستند، ولی در اوایل دهه 2010 این میزان به 55 درصد رسید.

۷ـ جذب مهاجران در این کشورها بسیار دشوار است، در کشورهای انگلوساکسون نرخ بیکاری مهاجران و بومی ها با تحصیلات پایین کم وبیش یکسان است، ولی در اسکاندیناوی بیکاری مهاجران بسیار بیشتر است، حتی برای تحصیل کرده ها هم کار چندان ساده نیست. در فنلاند و سوئد بیکاری مهاجران تحصیل کرده تا 8 درصد بیشتر از بومی ها با همان سطح تحصیلات است.

خلاصه آنکه امام زاده "دولت" در عرصه اقتصاد حاجت نمی دهد و زیاد هم برای اسکاندیناوی بی روغن سرخ نکنیم، یادمان باشد سوسیالیسم جرم نیست، ولی بیماری است.
#خالقی


#شهریاران_عاشقان_ایران
#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران
#مارکسیست_عسلامی..

درک سوسیالیست‌های مذهبی از اقتصاد چه بود؟

کسانی از اهل فن امثال علی شریعتی و تعدادی دیگر از جمله حبیب‌الله پیمان، ابوالحسن بنی‌صدر، محمد نخشب و کاظم سامی را سوسیالیست‌های مسلمان می‌نامند، از این لفظ چنین برمی‌آید که بناست با حفظ اعتقادات مذهبی به دنبال آرمان‌های سوسیالیسم مانند عدالت اجتماعی باشند.

از میان سوسیالیست‌های مسلمان البته علی شریعتی اقبال بیشتری یافت، با آنکه ابوالحسن بنی‌صدر هم از اقتصاد توحیدی گفت و حتی از قدرت سیاسی هم بی‌نصیب نماند و امثال حبیب‌الله پیمان هم در ترویج‌ اندیشه‌شان کم نگذاشتند، ولی به جایگاه ویژه علی شریعتی و نفوذ معنوی وی نرسیدند.

شریعتی البته که از مفاهیمی مانند ارزش اضافی و کلونیالیسم و امپریالیسم و برده‌داری و مانند آن که در بحث‌های اقتصاد سیاسی و تاریخ اقتصاد رایج‌اند زیاد بهره می‌گرفت، ولی روشن بود که مثل بسیاری دیگر چیز زیادی از علم اقتصاد به معنای خاص فهم و بررسی علمی تولید و توزیع و مصرف نداند. مساله‌اش هم اینها نبود، مثل خیلی‌های دیگر دغدغه‌اش استثمار بود و بیشتر به بازتوزیع فکر می‌کرد و البته نگاه مثبتی به مالکیت خصوصی نداشت.

علتش هم روشن بود، برای برانگیختن جوان‌ها و نوجوان‌هایی که مخاطبانش بودند به اینها نیاز داشت، حرف از کمیابی هرچند توصیف درستی از واقعیت باشد، ولی به کار هوایی کردن جوان‌ها نمی‌آید.

در یکی از مشهورترین حرف‌هایش گفته بود: «سوسیالیسم انسان را از بندگی اقتصادی در نظام سرمایه‌داری و زندان مالکیت استثماری و منجلاب بورژوازی، آزاد می‌کند و روح پست سودجویی فردی و افزون‌طلبی مادی را که جنون پول‌پرستی و قدرت‌ستانی و هیستری رقابت و فریبکاری و بهره‌کشی و سکه‌اندوزی و خودپرستی و اشرافیت طبقاتی زاده آن است، ریشه‌کن می‌سازد و جامعه را و زندگی را جولانگاه آزاد و باز و یاری‌دهنده‌ای برای تجلی روح حق‌پرستی و تعالی وجودی و تکامل اجتماعی و رشد نوعی می‌کند…».

البته منظور وی از سوسیالیسم به اصطلاح مارکسیسم و کمونیسم (بخوانید اقتصاد دستوری در شوروی و بلوک شرق) نیست و به آنها هم می‌تازد و معتقد است در آنها هم در نهایت خلق و خوی حیوانی آدم‌ها تغییر نمی‌کند و حاصل کار آنها هم در نهایت خیلی تفاوتی با «انسان بورژوای غربی» ندارد.

البته در سوسیالیسم تخیلی شریعتی حرف از بازتوزیع صرف هم نیست و فراتر از اینهاست، گفته بود: «روشن است که به چه معنایی ما مارکسیست نیستیم و به چه معنایی سوسیالیستیم.

مارکس، به عنوان یک اصل علمی و کلی، اقتصاد را زیربنای انسان می‌گیرد و ما درست برعکس به همین دلیل با سرمایه‌داری دشمنیم و از انسان بورژوازی نفرت داریم و بزرگ‌ترین امیدی که به سوسیالیسم داریم این است که در آن، انسان، ایمان و اندیشه و ارزش‌های اخلاقی انسان، دیگر روبنا نیست، کالای ساخته و پرداخته زیربنای اقتصادی نیست، خود علت خویش است، شکل تولیدی به او شکل نمی‌دهد، در میان دو دست آگاهی و عشق آب و گلش سرشته می‌شود و خود را خود انتخاب می‌کند، می‌آفریند و راه می‌برد.»

شریعتی تصور می‌کرد کافی است اراده لازم با کمی چاشنی عشق و عرفان وجود داشته باشد تا بتوان دنیا را گلستان کرد و از کمیابی گریخت و «عدالت اجتماعی» را تمام و کمال محقق کرد، انگار که اسیدی به نام «آگاهی» هست که انسان‌ها را دگرگون می‌کند، فقط کافی است دوز کافی از آن را مهیا کنیم تا انسان‌هایی که حتی در نظام‌های کمونیستی هم بعد از مدتی به «اصل» خود برمی‌گردند، رام و اهلی شوند.

چنین نگاهی به میزان توانایی‌های انسان در تغییر احوال جهان البته روشن بود که جز به رویااندیشی نمی‌انجامید و حاصلش ماموریت غیرممکن «مهندسی سرشت آدم‌ها» بود.

رویکرد رمانتیک شریعتی به همه‌کس و همه‌چیز و اراده‌گرایی وی شاید در میان مخاطب کم‌سن و سال جاذبه ایجاد می‌کرد، ولی آنقدر با واقعیت‌ها فاصله داشت که بعید بود اهل فن آنها را جدی بگیرند.

اندیشه او محصولی بی‌کیفیت از فرانسه آن روزگار بود که چپ‌زدگی و میل به تغییر در آن غوغا می‌کرد، می‌خواست همه چیز را عوض کند، بدون آنکه کمترین تصوری از دشواری‌های راه و حتی نتیجه نهایی کار داشته باشد.

#خالقی

#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران
‍ ‍ ما بدون دخالت دولت زنده می‌مانیم


نقل می کنند فردریک باستیا، اقتصاددان فرانسوی قرن ۱۹، با خود فکر می کرد چطور پاریسی ها شب سر راحت به بالین می گذارند و نگران نیستند که فردا در شهرشان قحطی روی می دهد؟ چطور در شهری با جمعیت فراوان که هیچ کس فعالیت های شهروندان را هماهنگ نمی کنند همچنان خوراک و دیگر کالاهای مورد نیاز تولید می شود و کمبود جدی وجود ندارد؟

موسیو اقتصاددان دریافته بود که به واقع نیازی هم نیست که کسی از بالا آن همه فعالیت های ریز و درشت را هماهنگ کند، خود افراد در مبادله با یکدیگر کار را پیش می برند و آنچه که باید را تولید می کنند، او به خوبی منطق عمل بازار را دریافته بود که هر آنچه که امکان فنی تولید داشته باشد و کسی خواهان آن باشد تولید خواهد شد و رقابت هم انگیزه بهبود کارایی و کاهش قیمت است. کافی است اجازه دهیم سازوکار قیمت کار خودش را بکند.

دیدم دوستی با ذکر گفته ای مشهور از یک مرد فرنگی اشاره کرده بود که در اقتصاد بازار وبدون کنترل قیمت ها شاید به جایی برسیم که “تولید غذای سگ ثروتمندان نسبت به شیر خشک بچه فقرا به صرفه تر می شود”. جان کلام این است که کسانی به جای تولید محصول ضروری ارزان قیمت، سراغ تولید اجناس لوکس غیرضروری بروند به این دلیل که برایشان سود بیشتری دارد.

از این بگذریم که تا قرن ها برای نوزادان اعم از فقیر و غنی محصولی “ضروری” به نام شیرخشک وجود نداشت و اکنون هم در بسیاری از جاهای دنیا اینگونه است، به نظر می رسد استدلال هایی مانند این برخی جنبه اساسی را ندیده می گیرد. اجازه دهید موضوع را بیشتر توضیح دهیم؛ هیچ محصولی از جمله شیرخشک از آسمان نازل نمی شود، بلکه کسانی در زمین باید آن را تولید کنند. 

محصولات ضروری امروز ما در گذشته لوکس به شمار می آمدند و کسانی که به احتمال زیاد بیش از انسان دوستی به دنبال سود شخصی خود بودند؛ با به خطر انداختن سرمایه و وقت خود آنها را برای نخستین بار به وجود آورده اند. این همه به آن خاطر بود که احتمالا کسانی از ثروتمندان حاضر بودند پول کافی برای چنین محصولی پرداخت کنند، بعدها همین سود مناسب باعث می شد که کسانی دیگر هم به صرافت تولید این محصول جدید بیفتند و رقابت شکل بگیرد؛ نتیجه رقابت هم روشن است، با پایین آمدن قیمت تعداد بیشتری می توانند آن را خریداری کنند و کار به جایی می رسد که حتی کالای لوکس دیروز ثروتمندان، امروز محصولی ضروری برای فقرا به شمار می آید.

می بینیم که امروز هم ده ها نوع غذای سگ برای ثروتمندان تولید می شود و هم انواع و اقسام شیر خشک اقتصادی برای فقرا وجود دارد و بودن یکی به معنای نبود دیگری نیست، تا وقتی نیازی هست، محصولی هم برای برآوردن آن تولید خواهد شد؛ ولی مشروط بر اینکه انگیزه کافی (بخوانید سود) برای تولید آن وجود داشته باشد و کسی به ضرب و زور مقررات جلوی ورود دیگران برای تولید آن محصول را نگیرد.
#خالقی

#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران
#مرگ_بر_کلیت_جمهوری_انیرانی
ملت ایران، جامعه بی دفاع!


رعیت ایرانی مجبور است برای خرید مایحتاج روزمره خود 10 درصد اضافه تر مالیات ارزش افزوده بپردازد؛ قبل از پرداخت حقوقش هم که پول زور دولت (همان مالیات و تامین اجتماعی!) را کسر کرده اند؛ اگر هم برای فرار از تورم بخواهد باقیمانده درآمدش را  به چیزی باارزش تبدیل کند باز مالیات چی به سراغش می آید تا جلوی سفته بازی! او را بگیرد. خودرو و ماشین و ملک هم در امان نیست.

اینها را بگذاریم کنار عوارض مختلف که اگر از خدمات مشخصی استفاده کرد باید بپردازد. مالیات های بیشتر هم در راهند که حسب مورد دولتی ها رعایا را تیغ بزنند.
معمولا پروپاگاندا خالی کردن جیب مردم با گیر دادن به پزشک و طلا فروش و ... شروع می شود و دولت فخیمه نقش منجی فقرا را بازی می کند!

در مورد مالیات توجیهات زیاد تراشیده اند ولی گفته می شود عمده کاربرد آن تامین هزینه های عمومی است، اما سوال اصلی بی پاسخ می ماند، حد معقول این هزینه ها چقدر است؟

علی الاصول وقتی مردم پولی می دهند باید بتواند بر هزینه کرد آن نظارت کنند، چیزی که با این اوضاع صلح مسلح میان مردم و دولت شوخی است!
طبیعی است که آدم عاقل بگوید پولم در جیب خودم باشد بهتر است تا آن را در جیب های گشاد دولتی ها بریزم تا برای خوشایند بالادستی هایشان آن را حرام کنند.
چرا باید خرج دولتی را بدهیم که هر سال حداقل 40 50 درصد از جیب رعایا با تورم بر می دارد و البته عایدات نفت را هم به فنا می دهد؟
امیدی هم که به آینده نیست و فقط دنبال پول زور است.

سرقت سرقت است و فرقی نمی کند سارقان مردان نقاب پوش باشند یا کت و شلوارپوش های یقه بسته دولت، حاصل کاری یکی است!

سوال اینجاست مگر دولت  باید بتواند از همه چیز با هر نرخی مالیات بگیرد؟
شاید بشود برای مالیات حداقلی برای انجام وظایف «ذاتی» دولت نظیر امنیت و قضا توجیهی داشت ولی مثلا چرا باید مردم را برای حفظ ارزش مالشان تنبیه کرد؟
وقتی دولتی با سیاست خارجی فشل و مداخله گری حداکثری فضای نااطمینانی را دامن زده چرا باید بتواند مردم را برای این ناکارآمدی تنبیه کند؟

متاسفانه جامعه ایرانی در مقابل موج غارت دولت بی دفاع مانده است و جامعه باید بتواند به غارتگری دولت واکنش نشان دهد...

#خالقی

#علی_بابا_و_چهل_دزد_بغداد

#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران
#مرگ_بر_کلیت_جمهوری_انیرانی
افسانه های اقتصادی دولت


جوئل میگدال در کتاب دولت در جامعه اشاره جالبی دارد که سازمان هایی به بزرگی دولت ها علی‎الاصول نباید خیلی دوام داشته باشد؛ اندازه هر سازمانی اگر از حدی بگذرد هزینه هماهنگی در آن به اندازه ای بالا می رود که پیامدی جز فروپاشی نخواهد داشت. اما دولت ها علیرغم این اندازه بزرگ همچنان وجود دارند و چه بسا روز به روز بزرگ تر هم می شوند. علت چیست؟

میگدال در کنار دیگر عوامل به یک عامل اصلی اشاره می کند: افسانه ها و اسطوره ها!
دولت ها هستند و بزرگ و بزرگتر می شوند به دلیل اینکه مردم فکر می کنند باید چنین باشند. افسانه و اسطوره ها در ذهن مردم چنان رد پررنگی گذاشته است که دولت همواره می تواند علیرغم ناکارآمدی ذاتی بقای خود را حفظ کند.

دولتی ها و سیاسیون، کم و بیش در همه جای دنیا، فرصت استفاده از این افسانه ها و رویاها را از دست نمی دهند. خیلی از حرف های اقتصادی اهالی دولتی ها را هم باید در همین سیاق فهمید؛ باید چیزی گفت که بین مردم خریدار دارد حتی اگر نادرست باشد و خود گوینده هم خیلی به آن معتقد نباشد! بد نیست سه تا از این افسانه های اقتصادی را مختصر مرور کنیم.

1. اگر قیمت ها را آزاد بگذاریم و مدیریت بازار انجام نشود تورم به وجود می آید.
عزیزی می پرسید اگر به همه پاسپورت بدهیم آیا فردا همه مملکت را ترک می کنند؟ فکر نکنم تردید داشته باشیم که جواب منفی است. در مورد آزاد گذاشتن قیمت ها هم ماجرا متفاوت نیست. قیمت را فقط تولیدکننده سودجو! تعیین کند بلکه طرف تقاضا هم مهم است. هر کاسب حبیب الله می داند که نمی توان هر عددی را به عنوان قیمت تعیین کرد و تولیدکننده با توجه به شدت رقابت و دسترسی به کالاهای جانشین و .... در قیمت گذاری با محدودیت های جدی روبه روست. قیمت بازاری علامت کمیابی نسبی است و مهمترین کارکرد آن چیزی جز ایجاد هماهنگی در زنجیره پیچیده فعالیت های اقتصادی نیست. اگر دماسنج هوا گرم را نشان می‎دهد چاره کار باز کردن پنجره است و نه شکستن دماسنج!  علت واقعی تورم به معنای کاهش عمومی قدرت خرید را بیشتر باید در افزایش حجم پول یک کشور جستجو کرد.

2. اگر برای صادرات عوارض وضع شود قیمت در داخل افزایش زیادی پیدا نمی کند.
ایده کلی اینست که اگر خروج کالا را آزاد بگذاریم کشور از کالا خالی می شود و رعایا به دردسر می افتند؛ پس برای رعایت حال مردم باید با اقداماتی نظیر وضع عوارض صادراتی، خروج کالاهای تولید داخل را سخت تر کرد. اینجا هم نتیجه خوردن شلاق و پیاز و دادن جریمه است! پولی که می توانست در توسعه ظرفیت تولید در کشور مورد استفاده قرار بگیرد به جیب های گشاد دولت و اهل بخیه می رود و خرج اعطینا می شود. در عمل شاهد خواهیم بود که چنین سیاست های خیرخواهانه ای! حاصلی جز ایجاد فساد و مافیاهای صادرات محصول ندارند؛ در داخل به قیمت ارزان می خرند و با لطایف الحیل به صورت قانونی و غیرقانونی صادر می کنند. افزایش قیمت در داخل به هر حال اتفاق می افتد ولی این وسط رِندان کیف می کنند. اگر هم مردم خیلی پیگیر شوند یحتمل از یک سلطان دیگر پرده برداری و این مقصر وضع بد موجود تنبیه می شود. کاهش انگیزه سرمایه گذاری و افزایش تولید اقتصادی در آینده هم از پیامدهای آشکار چنین سیاستی است. تعجبی هم ندارد هر مداخله دولتی ضربتی نظیر وضع عوارض صادراتی برای تولیدکننده به این معناست که هر لحظه ممکن است دولتی ها محاسبات او را به هم بزنند پس طبیعی است که با احتیاط بیشتری عمل می کند و معنای این احتیاط هم کاهش در تولید ثروت در داخل است.

3. اگر شرکتی مالیات ندهد برای اقتصاد ارزشی ایجاد نمی کند. 
وقتی کفگیر به ته دیگ می خورد و دولت به فکر مالیات گرفتن از زمین و زمان می افتد یک استدلال سیاسی غریب از سمت دولت ها غریب دائم تکرار می شود. شوربختانه این استدلال بین مردم هوادار دارد. ادعا می شود این شرکت ها از آنجا که مالیات نمی پردازند ارزشی هم برای اقتصاد ملی ایجاد نمی کنند. این حرف بی ربطی است و بیشتر حاکی از فرصت طلبی دولت هاست.

پرداخت مالیات البته به شرطها و شروطها بد نیست و تامین کالاهای عمومی خرج دارد. اما ارزش یک شرکت برای اقتصاد ربطی به مالیات پرداختی آن ندارد؛ باید آن را با کالا و خدماتی سنجید که به مردم ارائه می کند. در واقع ارزشی که یک شرکت برای اقتصاد دارد را باید از منظر مازاد مصرف کننده دید و نه میزان مالیات پرداختی به دولت.

رونالد ریگان رئیس جمهور ایالات متحده امریکا زمانی گفته بود ترسناک ترین جمله در زبان انگلیسی یک چیز است: من از طرف دولت آمدم کمکتان کنم! این حرف رئیس جمهور سرسخت یانکی ها بیراه نیست و حتی در فارسی هم این جمله چیز ترسناکی است

#خالقی

#مرگ_بر_کلیت_جمهوری_انیرانی
#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران