#روهام_نامه#قسمت_چهارم و آخر
#مبارزه_با_دیو_خشکسالیروهام تمام خاطرات از پدرش تا به حال را به یاد آورد و بلورین را بخشید و قایقی شبیه قایق خودش ساخت و در قره چای شروع به حرکت کرد
#ثمردشت و
#عزالدینو جلایر را رد کرد و به آسیابک رسید از آنجا بازدید کرد و متوجه شد که
#مزدقان_چای_رود در این نقطه به
#قره_چای_رود میرسد از آنجا پارو زنان به
#سرخ_ده رسید ,روستایی
با خاک قرمز که که همه خانه ها یش قرمز و پلکانی بودند مردمانی داشت که به ولسطه قرمز بودن خاک خونگرم بودند و تنها محصولشان روناس اعلی سرخ ده بود روهام آنقدر پارو زد که به پلی رسید دو طرف پل شهر های بزرگی بود که یکی را
#ساوه و دیگری را
#آوه می خواندند از آوه و ساوه دیدن کرد و فرمانروای هردو که سام نام داشت و از دلیری های روهام داستان هایی شنیده بود از روهام درخواست کرد ملک ساوه و آوه را از
خشکسالی هایی که
#آپلاش_دیو ,که در دریاچه قم زندگی میکند نجات دهد و به روهام گفت در چند سال اخیر
خشکسالی های آپلاش به
#سیلک و
#قاسان و
#ساوه و
#ری و
#سمنانات رسیده و باید فکری به حال آن کنند و گرنه
خشکسالی تمام
#سرزمین_پارس را در بر میگیرد روهام قبول کرد که
با آپلاش جنگ کند و اورا به بند کشد و ایران را خرم کند روهام پارو زنان حرکت به سمت دریاچه نمک قم و روستاهای
#استوج و
#اوجان و
#قلندریه و
#خرم_آباد و
#فیضان و
#شمانیه و
#خیرون و
#هجده_دانگه در هجده دانگه
#قمررود به قره چای رود میریزد روستاهای
#کاج #مظفریه و
#مسیله را پشت سر گذاشت و دیگر روستایی ندید بعداز چند روز پارو زدن به
#هفت_لولان رسید که هفت خانواده در آن زندگی میکردند و نمک میفروختند روهام پاروزد تا به کوهی از نمک در میان دریاچه قم رسید که سرگردان کوه نام داشت وآب رودخانه در دل کوه میرفت ,روهام قایق را رها کرد و به سمت غاری در دل کوه حرکت کرد در دل کوه آپالاش روی تختی نشسته بود و
با دستانش آب رودخانه را به نمک تبدیل میکرد روهام به سمت آپالاش حمله ور شد و
با او درگیر شد و چندین روز در جنگ بودند تا اینکه روهام شیشه عمر آپالاش را دید و در لحظه ای آن را به دست آورد و میخواست آن را بشکند که آپالاش شروع به التماس وگریه زاری کرد و دل روهام به رحم آمد و به آپالاش گفت در صورتی که کویر هایی راکه به وجود آورده ای آباد کنی تورا میبخشم آپالاش که
دیو بودونمیتوانست کارخوبی انجام دهدگفت:
توخود میدانی این کار را نمیتوانم انجام دهم و باید بدانی دنیا بدون کویر میزان نیست همانطور که روز بدون شب و گرما بدون سرما و مرگ بدون زندگی امکان پذیر نیست ولی من میتوانم به تو قول بدهم گستره ی کویر من از
#قاسان و
#سیلک و
#سمنان و
#قم و
#آوه و
#ساوه بیرون نمیرود در غیر اینصورت هیچ کاری نمیتوانم انجان بدهم و اگر توهم مرا بکشی فردا روزی دیوی دیگر کار مرا شروع میکند روهام هم ناچار قبول کرد و به
دیو گفت در هیچ صورتی نباید پیمان شکنی کنی وگرنه شیشه عمرت را میشکنم و
دیو قبول کرد و روهام برگشت که ناگهان
دیو به روهام گفت من تا زمانی که
#مردم هم جنس تو به من یاری نکنند نمیتوانم کاری کنم و هنگامی که حتی یک نفر از مردم هم جنس تو
با انجام کاری به طبیعت ضربه بزند به من کمک کرده و من کار خود را شروع میکنم و روهام به ساوه بازگشت و به آنها گفت من
با دیو پیمان بستم
خشکسالی از این بیشتر نشود ولی این
خشکسالی ها آباد نمیشود ,مردم ساوه به روهام گفتند در اثر گرمی هوا مانمیتوانیم کشاورزی کنیم و محصولی نداریم اینجا بود که روهام تمام مردم آوه و ساوه را به صحرایی برد و چهل شبانه روز گریه و زاری کردند تا خداوند درخت انار را برای آنها رویاند و به همین دلیل است که میگویند
#انار میوه ای بهشتی است روهام چندی در ساوه ماند و دلش هوای کزاز و آن دیار سرسبز کرد پس در صبح روز اول اردیبهشتگان راهی کزاز شد و از مسیر جاده ای
با اسبی تندرو به سمت کزاز حرکت کرد و قایقش را به یادگار در پای آن درخت انار گذاشت و بعد از چند روز
با کوله باری از تجربه از اسکان و الاج و راهجرد و بابکان و خنداب و بیگلیک و ساوه و آوه به کزاز بازگشت .
برگرفته از
#راسوند_نامه با اندکی تغییر
این داستان مسیر کاملی که رودخانه های شراء و قره چای طی میکنند را
با نام روستاها و داستانهای زیبا بیان کرده است.
منتظر داستان بعدی ما باشید....
@sharraTelegram