«چه کرده مهر تو با جانم، نمیشناسمش این من را»
❇️ شعروادبیهای دانشگاه چهارشنبه طبق قرار معهودشان در گروه تلگرامی
#کانون_شعر_و_ادب شروع کردند به بدیههسرایی؛ حدود ۱۶ نفری مشارکت کردند
و در نهایت با وجود وزن سختی که روی میز گذاشته شد، نتیجه کار راضیکننده
و خوب از آب درآمد: یک غزل ۱۶ بیتی که حاصل کار جمعی
و البته فیالبداهه ۱۰ اهل
شعر بود.
🔸 در این غزل فقط بیتهای بدون اشکال وزنی نگه داشته شدهاند
و دکتر رحیمی، استاد ادبیات دانشگاه هم یکی از مشارکتکنندگان در آن بودند.
دوباره منتظرت هستم، دوباره منتظرت، رویا
مرا رها کن از این وحشت، مرا رها کن از این دنیا
چقدر فاصله افتادهست، میان چشم تو با چشمم
چقدر فاصله داری از غریقِ گمشده در دریا
میان شهر تو گمنامم، نمانده هیچ اثری از من
کسی نمینگرد من را که پر شدم ز تو سرتاپا
گرفتهای به هزاران دست، هزار برگ موقّت را
منم که ریشه تو هستم! من
و جدایی تو؟ حاشا!
مقابل منی
و چشمت میان دلهره میلرزد
بخند ساده
و باور کن کسی نیامده از فردا...
چه خوب میشد اگر روزی میان اینهمه بیمهری
دوباره عاشق من باشی، دوباره عاشق من تنها
مرا بگیر
و ببر با خود از این جهنم هرروزه
از این ترانه که میسوزد تمام قالب
و معنا را
عذابها که مرا بی تو رسیده صد غزل است اما
توان دمزدنی باقی نمانده
و رمقی برجا
دلم بدون تو تنها ماند، خودم بدون تو تنهاتر
تمام هستی من بر باد، تمام هستی تو اما...
منم که بی تو نمیبندم، به قصههای بهاری، دل
و بیتو خیره نمیمانم، به ازدحام پرستوها
چه کرده مهر تو با جانم، نمیشناسمش این «من» را
غریبهای ست در آیینه، نه آن جوانک بیپروا
چنین ستمگر
و آشوبه، چنین صداگر
و توخالی
چرا؟ چطور توانسته؟ سؤال دارم از این دنیا...
نه چشم پاک خطاپوشی، نه رغبتی به فراموشی
نه حاصلیست ز خاموشی، برای این غم جانفرسا
رها، رها
و رهاتر از دوچرخههای زمستانم
دوباره با تو زمینخوردن، دوباره کاش همین فردا...
اگر که آمدی از راه ای -لب تو سرخ تر از آتش-
مرا ببوس که یخ بسته، به گونه اشک من از سرما
به شب میآیی
و میخندی: زیاد منتظرم بودی؟
به خود میآیم
و میبینم، دروغ گفته به من رویا
t.me/ksasharif/2057