«من، قبل از شما»
#قصه #قسمت_هفتمبه قلم
#امدادانهقدرتی که قبل از آن اتفاق تصمیم دیگری بگیرد. اما امکان پذیر نیست. الان کاری از دست او ساخته نیست. وقتی به خودم آمدم، متوجه شدم که نگار هنوز درحال سوالپیچ کردن من است و من پنج دقیقهای است که به گوشه پتو خیره شدم. « نمیخوای جواب منو بدی؟من از اونور شهر نیومدم اینجا که این نگاهو تحویل من بدی. یه چیزی بگو.» به نگار گفتم که این قضیه فقط مربوط به من و پدرم نمیشود و مهدی هم دخیل است و این که مهدی همه داستان را تعریف نکرده است. حس عجیبی داشتم. هم از دست مهدی عصبانی بودم که داستان را نیمهکاره رها کرده و باعث بدنامی من و پدرم شده بود. هم دلم برای شرایطی که برایش پیش آمده بود میسوخت. به هر حال تعریف کردن چنین داستانی آسان نیست. آن هم برای یک مشت گرگ که فقط دنبال گوشتی برای از هم دریدن هستند. بدون توجه به این که شاید این گوشت پارهای از تن آن شخص باشد.
لباس پوشیدم و با نگار به سمت دانشگاه حرکت کردیم. تصمیمم را گرفته بودم. دیگر نمیتوانستم این شرایط را تحمل کنم. مهدی باید داستانی را که آغاز کرده بود، تمام میکرد. اصلا دوست نداشتم مهدی را مجبور کنم که این کار را انجام دهد اما او حق نداشت همه تقصیرها را به گردن پدر من بیندازد. بعد از کلاس آخر تقریبا همه بچههایی که روز قبل در حال بازی بودند، حضور داشتند. صدایم را صاف کردم و گفتم:« بچهها نظرتون راجع به یه بازی شهامت یا حقیقت دیگه چیه؟» ....
🤝 امدادانه سه نفر را به چالش ادامه دادن قصه «من، قبل از شما» دعوت کرد:
رضا درودیان
معین امینی
کیمیا علیون
قسمت بعدی داستان را تا ساعت ۱۶ برای ادمین روزنامه ارسال نمایید.
@sharifdailyadminhttps://t.me/sharifdaily/1436@sharifaily