آن شب که بود فرصت سبز دعا فقط
گل کرد در قنوت شما «ربّنا» فقط
باریده بود عشق به صحرا و می وزید
عطر زلال «نافله» از خیمه ها فقط
وقتی نسیم گلنفسی های او وزید
پر شد فضای خیمه ز بوی خدا، فقط
پرسید: می روید اگر؟ وقت رفتن است!
کوتاه بود پاسخِ تان: ها! کجا؟ فقط:
کامل عیار سنگ محک خورده ایم ما
آغوش مان گشوده به روی بلا فقط
پولاد آبدیده ما را توان گداخت
در التهاب حسرت «یا لَیتَنا»! فقط
بی رنگ می شدید در آن آزمون سرخ
«من»های تان گرفت از و رنگ «ما» فقط
باور نداشتید اگر عشق را، چرا
برداشتند پرده ز چشم شما فقط؟!
روزی که آه شیونیان شور خاک داشت
زد خیمه گلخروش شما در فضا، فقط
یک کاروان دلید، ولی روی نیزه هاست
سرهای تان درین سفر، از هم جدا فقط
منظومه بلند شهادت سرودنی است
با حنجر بریده سرِ نیزه ها فقط
زنجیره قیام تو را امتداد داد
زینب به حلقه حلقه دام بلا فقط
بر روی نی چو دید گل افشانی تو، گفت:
می خواهد این بهار، شکوه تو را فقط
از «حُر» مجال شرم گرفته ست خنده ات
یعنی که: از تو شکوِه ندارم، بیا فقط!
روزی که عشق و عاطفه تاراج می شدند
سهم تو بود پاره ای از بوریا فقط!
افزون تری ز حوصله ما، هزار حیف
از تو اگر که داغ بماند به جا فقط
بر قامت شُکوه شما، قد نمی دهد
«غیرت» فقط، «گذشت» فقط، «مرحبا» فقط. ...
ای از زمان هماره فراتر! که مانده است
از تو به یاد، خاطره کربلا فقط
هر شعر در رثای تو گفتیم، نارساست
ای خطبه حماسیِ سرخت رسا، فقط!
گیرم که ماجرای شما را رقم زدند
روز الست با قلم ابتلا فقط
ما را به عمق فاجعه هرگز نمی برند
دردا و وامصیبت و واویلتا فقط
تو مرگ را به سُخره گرفتی، کجا رواست
تا نام تو خلاصه شود در عزا فقط؟
خون بود و، داغ بود و، عطش بود و، آه بود
امّا نبود این، همه ماجرا، فقط!....
او ماند و، خونْ حماسه او ماند و، عشق ماند
از ما چرا به جای بماند صدا فقط؟!
استاد
#محمد_علی_مجاهدیاز کتاب گزیده شعر
#گلنفسی_هابه انتخاب
#احمد_علوی و
#علی_داودینشر
#شهرستان_ادبکانال تخصصی
#شعر و
#داستان :
@ShahrestanAdabPub