#داستان_ایران #برشی_از_یک_کتاب...می دانستم که حالا روشنی خیره کننده ظهر تو کوچه ها پهن شدهاست و مردم از یخ فروشها یخ میخرند و سبزی فروشها پیازشان کونه کردهاست و... آبدوغ خیار، تو سایه خنک منزل و در جمع بچهها چه لذتی میتواند داشته باشد.
قبل از اینکه زندانی شوم، هرگز به فکر این چیزها نبودم. روشنی دلپذیر ظهر، برایم عادی بود و تو منزل، با بچهها سروکله زدن، یک کار معمولی و غالبا خسته کننده. همیشه فکر میکردم که زندگی رنگ دیگر دارد و آنچه در اطرافم میگذرد، فقط یک مسخره تکراری است. ولی حالا نه! حالا، یادآوری تمام چیزهای بی ارزش که خارج از زندان دورم را گرفته بود، برایم لذت بخش شده بود. اگر میشد یک بار دیگر رو چارپایه لق و تق بقال سر محل بنشینم و سیگار دود کنم و مردمی که از راه میگذرند را تماشا کنم، حتما خیلی کیف می کردم.
عنوان کتاب:
#زائری_زیر_باراننویسنده:
#احمد_محمودلینک این کتاب:
https://goo.gl/Ix6WH1@shahreketab