زمانے ڪہ جایی مے رویم ڪہ یڪ بچہ با پدرش هسٺ،
👨👼 رضوانہ خیلے اذیټ مےشود
😞بہم مے ریزد
😣مثلاً وقتے متـرو مے رویم
🚇 نگاهش را ڪہ دنبال میڪنم میبینم داره یڪ بچہ را با پدرش مے بیند
فقط نگاه مے ڪند...
بعد از چند دقیقہ بہانہ گیری هاے بے دلیلش شروع میشد...
😢😫خیلی ها نمےفہمند رضوانہ چرا این ڪار را مےڪند...
مے گویند خستہ اسټ
😴خوابش مے آید
💤گرسنہ اسټ
☹️ولی من خوب مےدانم علٺ این بی تابی ها جای دیگری سټ...
چند روز پیش خانواده ی یکی از دوستان هادی مهمان ما بودند،
و آنہا هم بچہ هاے هم سن و سال رضوانہ داشتند..
رضوانہ مثل پدرش آدم توداری اسٺ
🤐ولے رضوانہ فرداے آن شب تب ڪرد و برای اولین بار فقط گریہ میڪرد،
🤒 میگفټ ڪه من
#بابایم را مے خواهم...
دلم براے بابایم تنگ شده،
😥😔اگر بابایم الان اینجا بود دستمال روے سرم مےگذاشت تا تبم کم شود
🤕🤒رضوانہ این مدټ آنقدر مریض شده ڪه دوبار دفترچہ درمانی اش تمام شده...
😰😱از آن طرف طاقٺ گریہ های من را ندارد
و وقتی اشڪ من در آمد
رضوانہ گریہ اش را قطع ڪرد...
شهید هادی تا پیش از این زیاد مأموریٺ رفته بود ولے مأموریٺ آخری که یک ماه طول کشید،
رضوانہ تازه معنی بابا را فهمیده بود و گاهی دلتنگ بابایش مے شد...
😣😔😞✍همسر شہید هادی باغبانی
#همسران_مدافان_حرم#همسران_شهدا#شهید_هادی_باغبانی#رضوانه_باغبانی#فرزند_مقاومت#صبر_زینبی@shahidsharmandeim