﷽
.
.
#خاطره_اي_از_رهبر_انقلاب :
.
.
در یکی از همین روزهایی که ما در خطوط جبهه حرکت میکردیم
یک نقطهای بود که قبلاً دشمن متصرف شده بود
بعد نیروهای ما رفته بودند آنجا را مجدداً تصرف کرده بودند
بنده داشتم از این خطوط بازدید میکردم و به یگانها و به سنگرها و به این بچههای عزیز رزمندهمان سر میزدم
یک وقت دیدم یکی دو تا از برادران همراه من خیلی ناراحت
شتابان، عرقریزان، آشفته، آمدند پیش من و من را جدا کردند از کسانی که داشتند به من گزارش میدادند که یک جملهای بگویم
دیدم که اینها ناراحتند گفتم
.
چیه؟
.
گفتند :
.
که بله ما داشتیم توی این منطقه میگشتیم
یک وقت چشممان افتاده به جسد یک
#شهیدی که چند روز است این
#شهید بدنش در زیر آفتاب اینجا باقی مانده.
کلمات را در فضا پراکند و در تاریخ گذاشت فریاد زد «بأبی المظلوم حتی قضی، بأبی العطشان حتی مضی» پدرم قربان آن کسی که تا آن لحظهء آخر تشنه ماند و تشنهلب جان داد
.
من به شدت منقلب شدم و ناراحت شدم و به آن برادرانی که مسئول بودند در آن خط و در آن منطقه
گفتم سریعاً این مسئله را دنبال کنید
جسد این
#شهید را بیاورید و جسد
#شهدای دیگر را هم که در این منطقه ممکن است باشند جمع کنید
اما در همان حال در دلم
.
گفتم :
.
قربان جسد پاره پارهات
#یا_اباعبدالله اینجا انسان میفهمد که به
#زینب_کبری چقدر سخت گذشت
آن وقتی که خودش را روی نعش عریان برادرش انداخت
و با آن صدای حزین
با آن آهنگ بیاختیار
کلمات را در فضا پراکند و در تاریخ گذاشت فریاد زد «بأبی المظلوم حتی قضی، بأبی العطشان حتی مضی» پدرم قربان آن کسی که تا آن لحظهء آخر تشنه ماند و تشنهلب جان داد.
#حضرت_مـــ🌙ـاه
به ما بپیوندید
👇@shahidsharmandeim