خاطره از دوست و همکار شهید
سلام
با محمدتقی تو لشکر عملیاتی کلاس می رفتیم.
یک روز کلاس ما تا ساعت ۱۲تموم شد و تصمیم گرفتیم منتظر سرویس نمونیم و زودتر بریم چون من سپاه کربلا کار داشتم.
محمد تقی گفت اگه نیم ساعت صبر کنید من مرخصی میگیرم و با هم با ماشینم میریم.
(محمدتقی اون موقع هنوز ماشین نخریده بود و با پیکان باباش اینور اونور میرفت)
من گفتم نه اگه صبر کنیم ممکنه دیر بشه من و یکی دیگه از همکارا حرکت کردیم و با ماشین خطی اومدیم سپاه کربلا من به کارم رسیدم اومدیم کنار جاده منتظر ماشین شدیم که بیایم نکا
چنددقیقه گذشت دیدیم یه پیکان برامون بوق و چراغ میده و رفت جلوتر وایستاد.
رفتیم جلو دیدیم محمد تقیه!
قبل اینکه ما سوار ماشین بشیم دیدم سریع به احترام ما از ماشین پیاده شد و دوباره پشت فرمون نشست.
بلافاصله بعد احوالپرسی رفتم ازش تشکر کنم دیدم بهمون امان نداد و شروع کرد به عذرخواهی.
تو دلم گفتم داره بابت چی عذرخواهی میکنه؟
دیدم خیلی جدی میگه ببخشید که ماشین مدل بالا ندارم و مجبور شدید سوار پیکان بشید . راستش من خیلی خجالت کشیدم و به این همه حجب و حیا و فروتنی محمدتقی غبطه خوردم......
راوی: آقای سید تقی حسینی
#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده#کانال_شهیدسالخورده @shahidsalkhordeh🌹🌹🌹🌹🌹