﷽
.
🔰#قسمتدوم.
#من_نوکر_تو_گر_شوم_آزاد_میشوم.
پایه ثابت اردوهایشان بودم.
می خواستند بروند مشهد. خورده بود به امتحانات پایان ترمم. گفت: اردو رو نمیتونم عقب بندازم.توقعی نداشتم. رفتند. زنگ زد: «امتحانت تموم شد؟» گفتم «بله.» گفت: «برو پهلوی مصطفی، برات امانتی گذاشتم.» پاکت نامه را گرفتم و باز کردم. بلیت اتوبوس مشهد گرفته بود برایم زنگ زد که حالا بلند شو بیا.
خبرداشت دست و بالم تنگ است لفتش میداد، دقیقه نود زنگ می زد که اتوبوس خالی است، نباید هزینه ای بدهی، پس حالا بیا.آخرهم نفهمیدم پول این اردوها را چطور حساب می کرد.
توی حرم امام رضا یادگاری خوبی از او برایم باقی مانده. می گفت: تا بهت اشک ندادن، نرو داخل!» می گفتم: «خب چیکار کنم؟ » می گفت: «توی صحن قدم بزن.»
من هنوز هم که مشهد می روم، این سنت را دارم. از صحن جامع رضوی شروع می کرد و یک دور، دور حرم می چرخید و زمزمه می کرد. شعر می خواند؛استغفرالله میگفت تا واقعا گریه اش می گرفت؛بعد می گفت حالا بیا برویم داخل پیش ضریح؛آنجا هم سلام میداد و زیاد جلو نمی رفت؛لای جمعیت گم و گور میشد.
توی اردوها اصرار می کرد بعد از نماز، بچه ها دستهایشان را به هم بدهند و دعا کنند. می گفت: «ان شاء الله که بین این جمعیت، امام زمان هم حضور داشته باشن و این دست ها با دست ایشون گره بخوره.»
سرما خوردم. تب و لرز شدید داشتم. گفت که شب را همین جا بمان. ساعت دوازده شب دیدم با تشت آب آمد کنارم. پاچه شلوارم را زد بالا. پایم را گذاشت داخل آب و پاشویه ام داد. تاصبح بالای سرم نشست. بلد نبود؛ ولی به هر زحمتی بود، برایم سوپ پخت.
نصف شب رفت آب پرتقال خرید که برای سرماخوردگی مفید و ویتامین ث دارد. صبح خودش هم افتاد به سرفه و عطسه. بعد دو سه روز مراقبت، من را رساند خانه. فرداشبش همه بچه ها را جمع کرده بود و آمد عیادت.
زیاد می رفتیم گلزار شهدا. یک شب بهش گفتم: «تکراری شده. بیا بریم یه جا دیگه.» گفت: «بیا برات تنوع ایجاد می کنم.» وقتی رسیدیم، اطراف را نگاهی انداخت. رفت کشان کشان نردبانی را آورد. رفتیم بالای سوله. توی سکوت شب، گفت: «شهر رو نگاه کن! حالا حساب کن دنیا از دید خدا چقدر کوچیکه!» بعد شعر خواند. مداحی کرد. یک مجلس کامل دونفره.
میدانست دنبال شعروشاعری هستم. اصلا به روی خودش نیاورد تا حسابی باهم یکی شدیم. اوایل دنبال شعرهای آبکی و عاشقانه بودم. یک بار من را کشید کنار و گفت: «توی عشق دنیایی، طرف همیشه میخواد معشوقش رو مخفی کنه، هیچکس نفهمه معشوقش کیه. میترسه کسی اونو از دستش بیرون بیاره ولی عشق حقیقی این طور نیست. طرف داد میزنه که معشوق من اینه و این هم خصوصیاتشه....»
#ادامه_دارد...
.
#دلتنگ_تر_از_دلتنگ#دلتنگی#شهادت#حاج_عمار#م_ح_م_خ#همت_مقاومت#شهید_حاج_عمار#الهی_پرواز_شهادت#فدایی_حضرت_زینب#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا #اصحاب_آخرالزمانی_سیدالشهدا#شهید_محمدحسین_محمدخانی .
#به_امید_وصال