#شهادتت_مبارک_فرمانده #سالروز_شهادت_شهید_محمدحسین_محمدخانی.
بخشی از کتاب
#عمار_حلب(زندگینامهی سردار
شهید محمدحسین محمدخانی):
صبح بین ساعت شش و هفت بود که آن مکالمات پشت بیسیم را میشنیدیم. فرماندهی ایشان را صدا کرد و گفت که اتفاقی در محور کناری ما افتاده، الان مسلحین از نقطهای میخواهند به این محور نفوذ کنند،اگر آنجا سقوط کند محور ماهم آسیب میبیند.
او با اینکه شناختی از آن زمین و منطقه و آن محور کنار دستی نداشت، قبول کرد. شب قبلش میگفت:《متنفرم از اینکه توی زمینی که نمیشناسم، عملیات کنم.》
.
این بار را به دوش کشید، بخاطر اینکه زحمت چندروز گذشتهی بچه ها هدر نرود و خط شکسته نشود. آنجا نقطهی مسئولیت او نبود.
چهار پنچ نفری راه افتادند. شبانه رفتند برای شناسایی. صبح عملیات درگیر شدید شدند. به روشنایی خورده بودیم. یک مقدار کار گره خورد. شش هفت صبح بود که حاج عمار
#شهید شد. نیروهای غیر ایرانی پشت بیسیم میگفتند:《حاج عمار اُستُشهِدَ》
سریع از اتاق عملیات گفتیم:《حاج عمار
شهید نشده،حالش خوبه، فقط کمی جراحت داره.》
.
گفتیم مجروح شده که شیرازهی کار از هم نپاشد. این نیروها دو سه سال بود که با حاج عمار کار میکردند، نمیخواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود. پشت بیسیم گفتیم:《فلانی، نگو حاج عمار
شهید شده، نگذار همه نیروها متوجه بشن و روحیهشون رو از دست بدن.》 .
از این طرف در اتاق عملیات غوغایی بود. یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق، از حال رفت. پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب و قند دادیم بهش. به فکر این بودیم که چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم. کسی که جنگنده، خستگی ناپذیر، شجاع و مدیر باشد و با نیرو ها بجوشد. واقعا کسی را نداشتیم.
.
#حاج_قاسم بعد از
شهادت حاج عمار گفت:《کمرم شکست.》
.
دوستانی که جنازهی حاج عمار رو دیده بودند، میگفتند:《مثل کسی بوده که روز ها و شبهای متمادی عملیات کرده و حالا از فرط خستگی خیلی راحت خوابش برده...》
.
.
#شهید_حاج_عمار#سردار_شهید_محمدحسین_محمدخانی#شهید_محمدحسین_محمدخانی#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا#همت_مقاومت#فدایی_زینب#مدافع_حرم#مداح_اهل_بیت#مهندس_عمران#شهید_محمد_حسین_محمد_خانیhttps://telegram.me/shahidmohammadkhani