پشتسرش آب ریختیم. نگاهش به نگاه دخترش گره خورد. دلمان ریخت که نکند نگاه آخر باشد. از فرودگاه زنگ زد: «خانم! نگاه زهرا عجیب بود» دلش درنگاه زهرا مانده بود. #شهید_جواد_اللهکرمی @shahidjavadallahkaram
يك سالى از شهادت آقاجواد ميگذرد. تلفن خانه به صدا در میآید. خانمی که از تماس با موبایل شهید، جواب نگرفته است، سراغ #آقاجواد را میگیرد:
* با آقاى #جواد_اللهكرمى كار دارم! - ايشان، نيستند. * میشود شمارهاى بدهيد تا با ايشان تماس بگيريم؟ - امرتان چی هست؟ * از سازمان انتقال پلاسماى خون تماس ميگيرم، آقاى #الله_كرمى قبلا چند بار به اين مركز مراجعه كردهاند و پلاسماى #خون خود را براى بيماران نيازمند اهدا نمودند، اما اكنون مدتهاست كه ديگر مراجعهاى به اين مركز نداشتند، میخواستيم ببينيم آیا تمايلى براى مراجعه مجدد دارند؟ - ببخشيد! ايشان همه خونش را یکجا برای امر دیگری اهدا نمودند. * متوجه نمیشوم! - آقای #اللهکرمی به #شهادت رسیدهاند! (چند ثانیه سکوت میکند و بعد با تعجب و لحنی حزین میگوید:) * #شهید شدهاند؟ خدای من! کجا و چگونه؟ - برای #دفاع_از_حرم. برای امنیت مردم!