#خاطره ای از آخرین روز زندگی مشترک
🌸 : کل شب را به دعا ونماز شب گذشت
📿📿.نماز صبح را هم مسجد به جماعت خواند
🕌.وقتی برای نماز صبح بیدار شدم بهش گفتم دوساعتی بخواب
🛌😴امروز خیلی کار داری گفت اگه بخوابم تو اتوبوس خوابم نمی بره ،فهمیدم تا تهران باید با اتوبوس برن
🚌 🚌 🚌یک برگه ای داد دستم گفت امانت یک جا بگذارش. چشم هاش خیلی قرمز شده بود از خونه رفت بیرون شروع کردم به خوندن دیدم وصیت نامه است
✍📝 وقتی برگشت خونه کلی وسیله خریده بود واسه بچه ها .شروع کردم به جمع کردن وسیله هاش .ساکش رو بستم
💼 .خدا می دونه چه به من گذشت
💔.بچه ها بیدار شدند بچه ها رو تو بغلش گرفت. تازه فهمیده بودم موقع نوشتن وصیت نامه چقدر گریه کرده بود.ناهار رو از بیرون کباب گرفت.خیلی کم غذا خورد.فقط بچه ها رو نگاه میکرد.غذای محمد مهیار رو خودش داد.بعد شروع کرد به خواباندنش.
وقتی فهمیدکه محمد مهیار خوابیده.لباس هایش رو پوشید
😔باهمه خداحافظی کرد خیلی مهربون شده بود .فاطمه و زینب ولش نمی کردن .تازه فهمیده بودم چرا محمد مهیار رو موقع رفتنش خوابوند گفت خودم با اتوبوس میرم تعجب کردم .گفتم اتوبوس! تنهایی!
😳 گفت خواهش می کنم اینطور راحت ترم .از زیر قرآن سه مرتبه رد شد برگشت لایه قرآن رو باز کرد سوره ی یاسین بود گفت سوره ی یاسین رو زیاد برام بخوان.داشتم از بغض می ترکیدم
😭.رفت جای محمد مهیار توخواب بوسش کرد
☺️ دم گوشش یک حرفی زد نفهمیدم . ساکش رو برداشت.تا دم در باهاش رفتیم پشت سرش آب ریختم دخترها صداش میزدند بابا!بابا! پشت سرش رو نگاه نمی کرد فقط دستش رو تکان می داد
✋👋خیلی غریب رفت. با اتوبوس ،با یک ساک خیلی ساده،تنهایی...
😔😔😔😭#همسرانه#حسین_محرابیشادی ارواح طیبه شهدا مخصوصا شهدای مدافع حرم صلوات
کانال رسمی شهید مدافع حرم کربلایی
حسین محرابی(سیدحسین)
https://telegram.me/joinchat/DMEGVT-Thwd9Gx4cguOSIA