یاد ایامی که از دوستای
#شهیدت با حسرت از رفتن اونها صبحت میکردی بخیر... همیشه بین صحبتهات از رفقای شهیدت حرف میزدی از بچه های
#فاطمیون، از بچه های
#زینبیون از همرزم های
#سوریت که چطور خونه هاشون آوارشده بود، غصه
#شیعه های
#نبل_الزهرارو میخوردی...
سعی میکردی همیشه تو صف اول سخت ترین شرایط ها حاضر باشی با اینکه خیلی ها مانعت بودن...
همیشه بی مهابا تو دل دشمن میزدی بدون ترس از اینکه حتی یه گلوله بهت بخوره...
.
یادمه همیشه این عکس و نگاه میکردی و به یاد
#ابوعلی اشک میریختی که چرا بیشتر وقتت رو باهاش نگذروندی... همیشه از دلاوری ها و رشادت های
#ابوعلی و
#سیدابراهیم و بقیه رفقات حرف میزدی اما کسی نبود از تو بگه... از کار هایی که کردی...
تو عملیات هایی که بودی... نبل، تدمر،حلب و...
.
تو شرایطی که فقط خدا میتونست کسی رو از اونجا زنده بیاره بیرون...
#ابومهدی هم تو جبهه هم تو شغلت و هم تو این دنیا غریب بودی، آخرشم با
#غربت خاصی با
#التماس_دعای #شهادت بارتو از این دنیا بستی و رفتی...