﷽
نام و نام خانوادگے: #محمود_رضا_بیضایے🥀
تاریخ تولد: 18/9/1360
محل تولد: تبریز📎
تاریخ شهادت: ۲۹/۱۰/۹۳🕊
محل شهادت: سوریه منطقه «قاسمیة»در جنوب شرقی دمشق💔
ڪپۍ مطالب با ذکرِ #صلواتبهنیتشهیدحلاݪ♥️
↰✿شرو؏ـموڹ 1397/12/6
🔹شهید مجید قربانخانی به خاطر خالکوبیهایش طوری در سوریه وضو میگرفته که معلوم نباشد. اما شب آخر بی خیال میشود و راحت #وضو میگیرد. یکی از بچهها که تازه مجید را در #سوریه شناخته بود به او میگوید: مجید جان تو این همه خوبی حیف نیست خالکوبی داری؟ مجید هم در جوابش میگوید: این خالکوبی یا فردا پاک میشود، یا خاک میشود. 🔹#پدرشهید میگوید: «مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت. اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را میدید، هرچه داشت به او میبخشید. فکر هم نمیکند که شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند. گاهی در یک روز کلی با #نیسانش کار میکرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من میگرفت! ته توی کارش را که در میآوردی میفهمیدی کل #درآمد روزش را بخشیده است. واقعاً دل بزرگی داشت و همیشه تکه کلامش این بود که «خدای بزرگ میرساند»
اسفند ۹۳ چهل و پنج روزی می شد که #ابوالفضل سوریه بود.همه دلتنگش شده بودیم . ابوالفضل تماس گرفت و گفت بیایید سوریه چند روزی با هم باشیم و بعد برگردیم. دعوتش را قبول کردیم و با همسر و عروسم عازم سوریه شدیم. وقتی رسیدیم فرودگاه دمشق ابوالفضل را آنجا زیارت کردیم و با هم رفتیم هتل. آن زمان،اوضاع سوریه، شرایط جنگی داشت طوری که جرات نمی کردم تنهایی از هتل خارج شوم. صدای تیر اندازی به قدری زیاد بود که گمان می کردم ممکن هست هر لحظه ما را بزنند. یک هفته،مهمان بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها بودیم.هر روز به زیارت این بزرگواران می رفتیم. یک هفته کنار ابوالفضل بودیم. شاید بهترین روزهایی که توانستیم ابوالفضل را بیشتر ببینیم همان ایام بود. باهم حرف های مردانه میزدیم ، درد دل می کردیم و زیارت می رفتیم؛ روزهای قشنگ و بیادماندنی بود. ابوالفضل می گفت:بابا کار خوبی کردید که آمدید خیلی دلتنگتان شده بودم. بعد از یک هفته خاطره، به اتفاق ابوالفضل به ایران برگشتیم.
بسمهتعالی یقین داشته باشید هرقدمی که برایِ شهدا بر میدارید جبران خواهند کرد و اجازه نمیدهند دینی به گردنشان باقی بماند..:)🌿•. #پدرشهید #شهیدمحمدحسینحدادیان