﷽
نام و نام خانوادگے: #محمود_رضا_بیضایے🥀
تاریخ تولد: 18/9/1360
محل تولد: تبریز📎
تاریخ شهادت: ۲۹/۱۰/۹۳🕊
محل شهادت: سوریه منطقه «قاسمیة»در جنوب شرقی دمشق💔
ڪپۍ مطالب با ذکرِ #صلواتبهنیتشهیدحلاݪ♥️
↰✿شرو؏ـموڹ 1397/12/6
روزنامه خوان بودو کیهان راهرروزمی خواند. تبریزهم که می آمد، اگراز خانه بیرون می رفت با روزنامه برمی گشت.درتهران هرروز یک کیهان عربی وانگلیسی هم می گرفت وبه مهمانانی که داشتند می داد تا بخوانند. باکیهان مأنوس بود. سال 85 یا 86 بودکه به من گفت مدتی است به جلسات هفتگی درمنزل حاج حسین شریعتمداری می رود. ازمن هم دعوت کردکه بااو به این جلسات بروم. من آن روزها درتهران درگیر درس و امتحان جامع دکتری بودم وبهانهٔ وقت آوردم. محمودرضا به حاج حسین شریعتمداری علاقه پیدا کرده بود. یادم هست که سادگی اتاقی که جلسات درآن تشکیل می شد،کتابخانهٔ ایشان، وسعت مطالعه وزبان تندوتیزشریعتمداری، توجه اش راجلب کرده بود. ازاین زبان تندوتیز هم تعبیر خاصی می کرد. محمودرضا یادداشت ها وتحلیل های حسین شریعتمداری و سعدالله زارعی وچند نفردیگررادنبال می کرد. به من هم توصیه می کرد مطالب این چندنفر رابخوانم. به پایگاه جهان نیوز علاقه داشت وتحلیل هایش راتعقیب می کرد. گاهی پیامک می داد که مطلب خاصی راتوی این پایگاه بخوانم.اطلاعات سیاسی اش به روز بود. این طور هم نبود که فقط برای خودش بخواند؛ دربارهٔ خبر یا تحلیلی که می خواند، بادیگران هم حرف می زد.یکی از همسنگرهایش می گفت: «وقتی محمودرضا ازمسائل سیاسی حرف می زد، من حرف هایش به خاطر می سپردم وهمان شب در پایگاه محل، برای بچه ها بازگو می کردم.»
زیاددربارهٔ کارش ازاو سؤال نمی کردم اما می دانستم که پُرکاراست. به قول خودمان، توی کار اهل دودَرکردن نبود. کارش را واقعاً دوست داشت.وقتی تهران باهم بوذیم، ازتماس های تلفنی زیاد، ازچشم هایش که اغلب بی خواب وسرخ بود، ازاکتفاکردنش گاهی به دو سه ساعت خواب در شبانه روز، از صبح خیلی زودسرکاررفتن هایش یاگاهی دوسه روزخانه نرفتنش، می دیدم که چطور برای کارش مایه می گذارد. دریکی ازجلسات اداری در محل کارش به فرمانده ٔ مستقیمش اصرار کرده بود که روزهای جمعه کارش تعطیل نشوددرآن جلسه این موضوع را به تصویب رسانده بود.درسفری که قبل از سفر آخر به سوریه داشت، به خاطر تخلیهٔ بار، کمردرد شدیدی پیداکرده بود؛ طوری که وقتی برگشت نمی توانست پشت فرمان بنشیند. می گفت : «آنجابرای این کمردرد رفتم دکتر مسکنی بهم زدکه گفت این مسکن فیل را از پا می اندازد؛ ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد.» سفرآخرراهم باهمین کمردرد رفت ودرعملیاتی که به شهادت رسید، جلیقهٔ ضدگلوله رابه خاطر وزن آن به تن نکرده بود.محمودرضادرحدخودش حق مجاهدت وکار برای انقلاب را ادا کرد ورفت. من اعتقاد دارم شهادتش مُزدپُرکاری اش بود. بعدازشهادتش دوباربه پادگان محل کارش درتهران رفتم. بایکی ازهمکارانش به اتاقی که کمدوسایل شخصی محمدرضا درآن بود رفتیم. روی کمدش این جمله ازامام خامنه ای را با فونت درشت تایپ کرده وچسبانده بود: «درجمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفته اید، همان جارامرکزدنیابدانید وآگاه باشید که همهٔ کارها به شما متوجه است».