پرده اول:
از درس خوندن خسته شده بود، کتاب رو بست.گوشیش رو چک کرد و دید دوستش پیام داده:
_سلام فدات خوبی؟پیج شهید دهقان توی اینستا چالش بهترین عکس و بهترین دلنوشته به مناسبت شهادتش شهید گذاشته،دلنوشته ای که نوشتی رو بده تا بفرستم،خودمم شرکت کردم.
+سلام قربونت ممنون،خودت خوبی؟الان می فرستم،دستت دردنکنه،اجرت با شهدا
پرده دوم:
یه دوره آموزشی چند روزه رو شرکت کرد تا شاید چیزی یاد بگیره و بتونه به شهدا نزدیک تر بشه.از همون اول کلاسها به خدا گفت:خدایا اگه شرکت تو این کلاسها ثواب داره،ثوابش هدیه به شهدا مخصوصا شهدایی که داداشمن.
روز آخر دوره،سرکلاس گوشیش زنگ خورد.همون دوستش بود که دلنوشته رو براش فرستاده بود.رد تماس داد و بهش پیام داد:
_شرمنده سرکلاسم،بعد کلاس زنگ میزنم بهت.
کلاس تموم شد؛به دوستش زنگ زد:
_الو سلام آجی خوبی؟ببخش سرکلاس بودم.جانم
+سلام قربونت ممنون،اشکال نداره خانم برنده،خانم خوش شانس
با خنده گفت:عههههه ایندفعه چی برنده شدم؟
+نیگا نیگا اونقد برنده شده که واسش عادیه!!چالش پیج شهید دهقان،دلنوشتت برنده شده...
پرده سوم
اذان ظهر تازه تموم شده بود،از صب به فکر تولد شهید بیضایی و دلنوشته ایه که برای ایشون توی ذهنشه.
چادر نمازشو سرش کرد،سجادشو پهن کرد، برگشت سمت مامانش و با ناراحتی گفت: مامان تسبیحم پاره شده...
قبل از اینکه مامانش چیزی بگه صدای آیفون بلند شد
_بله
+پستچی هستم،بیاین دم در
وقتی برگشت یه بسته دستش بود،بازش کرد:عکس شهید دهقان،پوسترشون،پیکسلشون،سخنی از آیت الله بهجت و یه تسبیح با آویز شهید دهقان توش بود.
خواهر۶ساله اش گفت:آجی دیدی تا گفتی تسبیحت پاره شده برات تسبیح فرستادن!!
#دلنوشته#بانوی_آبانی❤️#هدیه_شهید_دهقان#تولد_شهید_بیضایی#ارسالی_از_اعضای_کانال