شهدای مدافع حرم

#قسمت_29
Канал
Логотип телеграм канала شهدای مدافع حرم
@shahidan_zeynabyПродвигать
87
подписчиков
16,1 тыс.
фото
1,6 тыс.
видео
149
ссылок
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🌹بیاد شهید مدافع حرم صادق عدالت اکبری(کمیل)🌹
#رمان #مدافع_عشق
#قسمت_29

هوالعشـــق

پس منو تو کجا بنشینیم! مادرت میخندد...
_ شرمنده عروس گلم!یجوری شده که تو و علی مجبورید با هم بیاید .لبخندی میزنم و میگویم
_ دشمنت شرمنده مامان!
تو همان لحظه پوزخندی میزنـے و جلوتر از من میروی. سجاد هم ماشین را روشن و حرکت میکند. پشت سرت راه میفتم.سکوت کرده ای حتی حالم رانمیپرسی! پس اشتباه فهمیده بودم.تو همان سنگ دل قبلی هستی. فقط اگر هفته پیش اشک میریختی بخاطر شوک و فضای ایجاد شده بود. صدایم را صاف میکنم و میگویم:
_ دست منم بهتر شده!!
_ الحمدالله!
چقدر یخ! حرصم میگیرد.
حس میکنم چیزی در من تغییر کرده!شاید دیگر دوستت ندارم...فقط میخواهم تلافی کنم!

💞 💞

خلوت است و شاید بهتر بگویم پرنده هم پر نمیزند!مادرم میوه پوست میکند و گرم صحبت با زهراخانوم میشود...
_ میبینم که آقای شمام نیومدن مثل آقای ما
_ اره علےاصغرو برده پیش یکےاز همرزماش...
از جایم بلند میشوم و به فاطمه اشاره میکنم تا دنبالم بیاید.حرف گوش کن بدنبالم می آید...
_ نظرت چیه بریم تاب بازی؟
_ الان؟باچادر؟؟؟
_ اره خب کسی نیست که!
مردد نگاهم میکند. دستش را با شیطنت میڪشم و سمت زمین بازی میرویم. سجاد به پیست دوچرخه سواری رفته بود تا دوچرخه کرایه کند. تو هم روی یڪ نیمکت نشسته ای و کتاب میخوانے. اول من سوار تاب میشوم و زیرچشمے نگاهت میکنم. میخواهم بدانم عکس العملت چه خواهد بود! فاطمه اول به تماشا می ایستد ولے بعداز چند دقیقه سوار تاب کناری میشود و هردو باهم مسابقه سرعت میگذاریم. ڪم ڪم صدای خنده هایمان بلند میشود.نگاهت میڪنم ازروی نیمکت بلند میشوی و عصبے سمتمان مےآیـے
_ چه خبرتونه؟...زشت نیست!؟یهو یکی بیاد چی!؟...آروم تربخندید!!

💞 💞

فاطمه سریعاً تاب را نگه میدارد و شرم زده نگاهت میکند. اما من اهمیت نمیدهم. دوست دارم کمی هم من نسبت به تو بـےاهمیت باشم..!!
_ ریحانه باتوام هستما! تابو نگه دار..
گوش نمیدادم و سرعتم رابیشتر میکردم...
_ ریحان مجبورم نکن نگهت دارم!!
_ مگه میتونی؟؟
پوفـےمیڪنے،آستین هایت را روی ساق دستهایت تا میزنـے!این حرکت یعنـےهشدار
_ نگهت دارم یا خودت میای پایین؟
_ یہ بار گفتم نمیتونـے...
هنوز جمله کامل نشده که دستت را دراز میکنے و مچ پایم را میگیری.تاب شروع میکند به لرزیدن،تعادلم را از دست میدهم و جیغ میکشم...
_ هیسس عهه!
عصبی پایم را میکشے و من با صورت پرت میشوم!!دست باند پیچی شده ام می سوزد ومن ازدرد آخ بلندی میگویم . تو با عصبانیت می گویی:
_ شوخے اینجــوری نکن!هیچ وقت!

بسوزد پدر عشقـــــ ڪه سوزاند مرا

ادامہ دارد...

نویسنده این متن:
#میم_سادات_هاشمے