بار آخر که میخواست بره عراق اومد خونمون که از ما خداحافظی کنه تو پارکینگ خونمون حدود دو ساعت باهم قدم زدیم و حرف زدیم که بتونم راضیش کنم نره عراق، هر چی استدلال آوردم و زور زدم نشد جوابام رو با آیههای قران میداد تا جایی که دیگه بهش گفتم باشه من تسلیمم، اومدم بالا قبل این که خودش بیاد به مادرش گفتم من نتونستم قانعش کنم که نره خودش هم اومد بالا که با مادرش هم خدافظی کنه که مادرش هم شروع کرد به گریه کردن که نرو، بعد بهعنوان آخرین تیر ترکش بهش گفته بود تو بچه داری پدری اگه بلایی سرت بیاد تکلیف بچهات چیه؟ که وحید برمیگرده میگه شما هستین شما نباشین همسایهها هستن اینجا تبریزه شیعه هستن مردم مشکلی پیش نمیاد، تازه اگر هیچ کدوم شما نباشین خدای شما هست ولی اونجا تو عراق ما با بچههایی طرف هستیم که تکفیریها همه اعضای خانوادشون رو جلو چشمشون سلاخی کردن و به خاک و خون کشیدن، پس تکلیف اونا چی میشه؟ اونا کسایی هستن که بچه دوساله رو با سرنیزه زدن به دیوار اگه ما نریم با اونا بجنگیم میان سمت مرزای خودمون و این اتفاقات برای خودمون میافته اینا رو گفت و مادرش رو هم قانع کرد.
#يزيديان می پنداشتند كه ندای هل من ناصر #سيدالشهدا {علیه السلام} در صحرای #كربلا مدفون خواهد شد غافل كه حيات تاريخی انسان از #خون_شهيد است و خداوند خَميرهٔ وجود #مؤمنين را از خاک كربلا و خون شهدايش سرشته است و تا شب و روز باقی است، اين #پيوند_تاريخی كه مؤمنين را به عاشورا پيوند می دهد در عمق #فطرت ها بيدار خواهد ماند.