بارش بیامان خمپارهها تا نیمه شب ادامه داشت ترکشهاے سرخ خواب را از همه گرفته بود زیر پل تعدادی از افراد نشسته بودند شهید همدانے از زیر پل بیرون آمد، مات و حیران به روے پل نگاه کرد. نزدیک دهنه پل و کنار تپه «مجاهد» در همان مکانے که خمپاره هاے صد و بیست مثل باران میباریدکسے به نماز ایستاده بود صداے انفجار خمپارهها لحظه ای قطع نمےشد. طنین صداے «محمد بروجردی» در گوشش پیچید: «این امانت ماست …دست شما…امانتدار خوبےباشید.» دوباره نگاه کرد شهبازے در وسط آتش دشمن مثل ابراهیم با آرامش به قنوت ایستاده بود نمے دانست چه کار کند. جرات حضور در خلوت شهبازی را نداشت طاقت نیاورد در حالیکه اشک پهناےصورتش را پوشانده بود، به زیر پل بازگشت. خلوص نماز شبهاے شهبازےدر میان اهل جبهه مشهور بود، و همدانے با تمام وجودش این خلوص را در ظلمات شب مشاهده کرده بود.