خاطراتی از شــهید«
#سید_مصطفی_موسوی»به روایت همرزم
#شــهید➖➖➖➖➖➖چند روز اول سلطانیه بودیم بعد یواش یواش نیروها تقسیم میشدن توی یگان های ڪه
#نیرو لازم داشت
ما هم چند نفر میشدیم ڪه با هم عــهد ڪرده بودیم یڪ جا بریم و هوای همو داشته باشیم
بعد از چند روز رفتیم مقر
#جــهاد، از اونجا هم تقسیم شدیم اومدیم مقر شــهید
#حسینیبا شــهید
#فاتح صحبت ڪردیم که
#مصطفی چون سنش ڪمه یڪ جا آروم بذاریدش باشه تا تجربش زیاد بشه
شهید
#فاتح هم قبول ڪرد،
#مصطفی رو گذاشت
بــهداری، اڪثر اوقات ڪه بیڪار میشدیم
بــهش سر میزدیم با دوستان
تا اینڪه یواش یواش آماده شد و از
بــهداری اومده
#یگان_هجوم_پیادهمرخصی مون رسید همه با هم رفتیم مرخصی، مرخصی ڪه بودیم اڪثر اوقات با هم بیرون میرفتیم حرم
#جمڪران و
#بــهشت_معصومه(س)
تا ڪه دوباره بعد از چند وقت رفت
#منطقه، من هم بعد از اون با چند تا از دوستام رفتیم
ماشاءالله دیگه
#مصطفی ڪوچولو مرد جنگی شده بود و اڪثر هجوم ها شرڪت میڪرد
#مصطفی یڪ عادت داشت توی خط یڪ جا بند نمیشد همه ی منطقه خط رو بس ڪه گشته بود بلد شده بود
پایان قسمت دوم...
➖➖➖➖➖➖─═हई╬«ڪاناڸ رسمے شــهید مہدے صابرے»╬ईह═─
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw