🍁قبل از رفتن؛ حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: به هیچ وجه با عراقی ها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق
اسیر شدن ندارید که عملیات لو بره... و تخریبچی ها رفتند.
•
🍁یه مدت بعد خبــــر رسید
#تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و
#اسیر شد...
•
🍁زمزمه
#لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی فتاحی توی شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی
#مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید...
•
🍁عملیات
#فتحالمبین انجام شد و
#پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه
#جنازه دیدیم که نه
#پلاک داشت و نه
#کارت شناسایی.
#ســـــر هم نداشت. پســـر عموی
#عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه. گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...
•
🍁اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی
#نگفتـــه. اونا هم
#زندهزنده سرش رو بریدند... جنازه اش رو اوردند
#اصفهان تا تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید
#سر نداره.
•
🍁وقت
#تشیع، مادر گفت: صبر کنید این بچه یکی یه دونه من بوده، تا
#نبینمش نمیذارم
#دفنش کنین. گفتن مادر بیخیال. نمیشـه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند باشه! ولی فقط... یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین
#عباسم سر نداره؟
•
🍁گفتند: مادر! عـــــــــراقی ها سَــــر
#عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام
#عباسمو ببینم... مادر اومد و
#کفن و باز کرد. شـــــروع کرد جای جای بدن عباس و
#بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد
#رگهای عباس رو بوسید و دیگه بعد اون بوسه حرفی نزد.
•
🎙راوی: محمد احمدیان از بچه های تفحص
🌺•|
@shahid_saberi