•|غُلامِحُسَـــــین|•

‍ ‍ #بهشت_معصومه(س)،میعادگاه_عاشقی

اولین باری بود که به بهشت معصومه(س) میرفتم، خیلی ذوق و شوق داشتم.
آخه اولین بار بود و خیلی دوست داشتم که یه روز زیارت مزار شهدای مدافع حرم و اللخصوص شهید مدافع حرم #سیدمصطفی_موسوی و سیدمجتبی _حسینی و #مهدی_صابری و #علیرضاغلامی و...
بروم😊

آنقدر خوشحال بودم که ازشادی درپوست خودنمی گنجیدم...
با دوستم تو اتوبوس نشسته بودم،او هم اولین بار بودکه به بهشت معصومه(س) میرفت...
میگفت: به نظرت ممکنه که خانواده شهدای مدافع حرم هم اونجا باشند مثل خانواده شهید سیدمجتبی_حسینی و #سیدمصطفی_موسوی و...؟؟
گفتم:نمیدونم

بالاخره رسیدیم
ازپله ها به سرعت بالا میرفتم
مثل کودکی که تازه مادرش را پیدا کرده و بسویش می دود
دوستم گفت یکم یواش تر ...
خیلی شلوغه بود آخه شب پنجشنبه بود.
رفتم سر مزار شهید مدافع حرم #علیرضاغلامی فاتحه خواندم خانواده شهید هم آنجا بود
سر مزار شهید سیدمجتبی_حسینی، #شهیدمهدی_صابری🌷
چه حس خوبی داشتم، اصلا قابل توصیف نبود
وای خدا انگار اینجا #بهشت روی زمین بود.
دلم میخواست خونمون پیش بهشت معصومه(س) بود تا هرروز صبح زود به دیدار داداش های عزیزم یعنی شهدای مدافع حرم میرفتم، و صبح خود را اینگونه آغاز میکردم.
اما حیف که نمی شد...😔😔
دیگه داشت هوا تاریک می‌شد
خیلی دوست داشتم حالا که بهشت معصومه(س) اومدم سر مزار شهید سید مصطفی موسوی هم بروم.
از دور چشمم خورد به قاب عکس شهید آقا سید مصطفی موسوی، چهره زیبا و معصوم آقا مصطفی از دور نمایان بود، انگار داشت واقعا نگاه می کرد جدی میگم نگاهش نگاه معمولی نبود...
یه دوست داشتم که هروقت چهره آقاسید مصطفی موسوی رو میدید با زیباییش عشق بازی میکرد و کلا یه حرف هایی میگفت که اصلا خوشم نمیومد شهدا را باید به اینکه در چه راهی رزمنده جوان داده نگاه کرد و درس گرفت و اینکه چیزهای دیگر و...

یه آقایی نشسته بود سر مزار شهید موسوی.
نمیخواستم مزاحم خلوتش شوم
انگار حرف های نگفته زیادی با آقا مصطفی داشت
نشسته بود واشک می ریخت...
انگار سالهاست آقا مصطفی رو میشناسه، خیلی خوب...
هوا هوای بارونی بود
کنار مزار آقا مصطفی تعدادی اعلامیه های یادواره شهدای عملیات بصری الحریر بود که برای آقایی بود که کنار مزار آقامصطفی خلوت کرده بود.
خیلی دلم میخواست یکی از اون اعلامیه هارو داشته باشم
که بالاخره دوستم ازشون خواست بهش داد ویکی هم به من داد.
نمیدونم چرا ولی وقتی اون اشک ها وخلوت چند ساعته وطولانی ایشون کنار مزار آقا مصطفی دیدم حس کردم دلش شکسته، و یه حس عجیبی بهم دست داد
رفتم سر مزار یکی دیگر از شهدای مدافع حرم که دیدم دوستش نشسته سر مزارش و خیلی گریه میکنه بطوری که به هق هق افتاده بود اشک از چشمانم جاری شد، چه جوانانی رعنایی که عاشقانه رفتند وجان خودرا سپر قرار دادند تا حرامی ها قدمی به حرم نزدیک نشوند اونوقت حالا عده ای درباره سربازان حضرت زینب(س) چه حرفها که نمیزنندکه دل خانواده شهدای مدافع حرم را خون میکنه😭😭
برگشتم هنوز هم دوست شهید #سیدمصطفی موسوی اونجا بود...
نمیدونم ولی فکر میکنم که خیلی دلش گرفته بود و حرفهای زیادی داشت اشک از چشمانش هنوز سرازیر بود...
بالاخره بعداز نماز مغرب تونستم سر مزار شهید #سیدمصطفی موسوی هم بروم.دست گذاشتم روی سنگ قبر اشک از چشمانم سرازیر شد .
خدایا یعنی میشه یه روز یکی از این قبرها مال من باشه؟؟
داداش #مصطفی خودت کمکم کن
وقت رفتن بود دلم میخواست یه دل سیر بنشینم اینجا و گریه کنم...😭😭😭

سوار اتوبوس شدیم.

خیلی دلم گرفته بود.
تواتوبوس بودم فیلم های شهید مدافع حرم جهاد عماد مغنیه را نگاه می کردم و گریه می کردم هوای دلم بارونی شده بود.
خدایا یعنی میشه یه روز شهدای مدافع حرم و #داداش_مصطفی یه نگاهی هم به من بندازه یعنی میشه؟؟
😭😭😭😭

تاحالا تو عمرم جاهای مختلفی رفتم ولی هیچ جا به اندازه #بهشت_معصومه(س) قشنگ نبود🌹🌹🌹

اصلا فکرش راهم نمیکردم یه روز بتونم بهشت معصومه(س) بیام
این هم از عنایت شهدا بوده

داداشای عزیزم #آقامصطفی ، #آقامجتبی، #آقاعلیرضا، #آقامهدی و...
یه نگاه به من رو سیاهم بندازید...

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

«خاطره ای از یکی از دوستداران شهدای مدافع حرم»

کانال رسمی شهید مدافع حرم «مهدی‌صابری»
t.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw