🌸 #قصه_زندگی_مدافعان_حرم شهیدمصطفی_عارفی
🌸 🌺 گفتگوی اختصاصی کانال خواهران مدافع حرم با
#همسر شهید مصطفی عارفی
✅ قسمت بیست وهشتم
🔹حماسه بانو:
از قول وقرار های خودتون با شهید بگید...
🔸همسر شهید: ایشون بعد از اولین باری که به عراق رفتند و جنایات داعشی ها رو به عینه دیدند و مخصوصا بعد از شهادت دوست وهمرزم شون(شهید کوهساری) در تیر ماه ۹۴ دیگه حال و هواشون عوض شده بود.
انگار دیگه زمینی نبودن
🕊آروم وقرار نداشتن....
🌊با هم قرارهایی گذاشتیم ....
انگار باور کرده بودم که بزودی بهترین و بالاترین هدیه الهی زندگیم و از دست میدم
😔قرار گذاشتیم که بخاطر بچه ها....
برای اینکه دوری از پدر اذیت شون نکنه...
بچه ها به اقا مصطفی خیلی وابسته نشن...
قرارمون این بود که تربیت و سخت گیری تو مسائل تربیتی با آقا مصطفی باشه....
و محبت و جذب عاطفی بچه ها بامن
😔هیچ وقت فراموش نمیکنم اون شب هایی که بچه ها میخوابیدن و اقا مصطفی مثل پروانه دورشون میگشت
می بوسیدشون
😍ناز و نوازش شون می کرد...
و اشک تو چشماشون جمع می شد
😢 وقتی باهم بیرون میرفتیم امیر علی رو بغل ایشون نمی دادم.....
دوران سختی برای من و همسرم بود. کسانی که از قرار مون اطلاعی نداشتند، به ایشون تهمت سنگ دلی و بی رحمی میزدن.
بعضی ها میگفتن ؛
انقد تو
زندگی با آقامصطفی راه اومدی که الان مرد سالاری تو
زندگی تون حاکم شده..حتی یه دفعه به خودش گفته بودن انقد ظالم نباش ...به زنت رحم نمی کنی به بچه هات رحم کن ...
اونم به ایشون که به خودشون سختی میدادن ولی حاضر نبودن خم به ابروی خانواده بیاد ....
بعضی ها به من میگفتند:"
زندگی مردم رو ببین. ببین هر روز با خریدن لوازم لوکس تر،
زندگی بهتری برای همسرشون مهیا میکنند. چقدر خوش و خرم هستن این چه تصمیمیه که آقا مصطفی گرفتن؟؟
خودت نمیتونی از پسش بر بیای به بزرگترای فامیل بگو ....
بگو که به حرفات بها بده ....
با این حرفا شون میخواستن احساساتم جریحه دار بشه و آقامصطفی رو از این راه برگردونده وپشیمون کنم....
و اماااااا
این افراد غافل از اینکه ....
ما با هم این راه وانتخاب کرده بودیم
و بقول اقا مصطفی باهم
کمر همت و بستیم و سختی های راه و نیش و کنایه ها رو به عشق اهل بیت به جون خریدیم تا مبادا در پیشگاه صاحب الزمان شرمنده باشیم........
من و همسرم نیش و کنایه دوستان و اقوام رو بخاطر راهی که در آن خشنودی خدا و ائمه بود، تحمل میکردیم.
ایشون میگفتن :"نمیدونم بعضی هاچطور چشماشون و به این همه محبت و علاقه ام به همسر و فرزندام بستن
😔چطور می تونن تهمت بزنند؟
مگه حال ما رو وقت وداع نمی بینند؟؟
من بهشون دلداری میدادم و میگفتم:" این حرفها زمان جنگ تحمیلی هم بوده مگه یادتون نیست دوست جانبازتون میگفتن تنها نگرانی ش برا بعد رفتنش ، همین بود که باید همسرش درد تنهایی رو با بچه ها زیر فشار طعنه ها و کنایه ها تحمل کند؟
اصلا مگر حضرت زینب (س)کم زخم زبان شنیدند؟؟
سختی های ما در مقابل زجر و مصیبت ایشون هیچ است...."
دوماه اخر اعزام ایشون
اخرشب که بچه ها میخوابیدن
تو سکوت می نشستند و
باهام صحبت و
یه جورایی وصیت می کردن
💔یه نکته که هرشب تکرارش میکردن اینکه
#مباداصدای شیون تون و وقت آوردن جنازه ام مرد نامحرمی بشنوه...
از حضرت زینب (س)بخواین بهتون صبوری بده تا مبادا جلوی نامحرم
بخاطر بیتابی زیاد از حال برید و غش کنید ....
ایشون وصیت می کردن و....
من آروم اشک میریختم و به حرفاشون گوش میدادم
😔😔😔خیلی سخت بود
خیلی
😔😔😔#ادامه_دارد..
#سبک_زندگی_شهدا@shahid_mostafaarefi