پایگاه رسمےحفظ و نشر آثار پاسدار
#شهید_کمیل_صفری_تبار🌹
و یادگاه شهداے #تیپ_ویژه_صابرین
تحت نظارت خانواده شهید صفرےتبار
ادمین کانال و تبادل 👇
@shahideh_moghnieh@komeylalame
تولد 67/3/9
شهادت90/6/13
هروقت مرخصیش تموم میشدومیرفت یک روز بعد رفتنش بهش میگفتم کی میای مرخصی؟ میگفت من که تازه از مرخصی اومدم!دلم خیلی زود به زود براش تنگ میشد،اونم همینطور،توی اکثر کلماتمون بهم ابراز علاقه میکردیم میگفت اونقدر بهت علاقه دارم نمیدونم اندازه اش رو چجور به زبون بیارم خونه که بودیم اگه من جایی نشسته بودم کنارم جا باز میکرد ومینشست منم همش میدیدم کجا نشسته کنارش مینشستم.. طاقت نداشتم ببینم وقتی هست یک لحظه ازم دور باشه،هرجایی میرفتیم باهم بودیم.. حرفی که من وهمسرم همیشه به هم میزدیم این بود که هیچ چیز به جز شهادت ویا مرگ،نمیتونه مارو از هم جداکنه
خاطره گرنظرم هست،همه خوبی توست حسرتی گر به دلم هست،همان دوری توست... «به نقل ازهمسرشهید»
عاشقان شهید کمیل صفری تبار: یک روز غروب دلم براش خیلی تنگ شده بود،کمیل هم بود محل کارش«تهران»،زنگ زدم براش وبعد سلام واحوالپرسی دیگه طاقت نیاوردم گله کردم که چرا نیستی؟ دلم برات تنگ شده،منم دل دارم،گفت دل منم برات تنگ شده،شرمنده تم میدونم چی میگی،حق داری ان شاءالله جبران کنم برات،کلی صحبت کردیم وبه حالت بغض خداحافظی کردم وقطع کردم کمیل هم متوجه حال من شده بود فرداش بهم زنگ زد وبعد سلام واحوالپرسی گفت کجایی؟گفتم خونه چطورمگه؟گفت تا ده بشمار گفتم چرا؟گفت تو بشمار،منم شمردم وتا به ده رسیدم آیفون خونمون زنگ خورد!گفتم کمیل تویی؟گوشی رو قطع کرد درو باز کردم با کمال تعجب کمیل رو دیدم،یک راست از ترمینال اومد خونمون یه ظرف آش بود دستش.گفتم تو کی اومدی؟چرا هیچی به من نگفتی!؟گفت همینجوری خوبه دیگه!نگم بهت ویهو خوشحالت کنم آش دوست داشتی واست خریدم
کمیل همیشه همینطوری منو شوکه میکرد با کارهاش و یهو اومدناش... دلم خیلی براش تنگ شده ای کاش بازم زنگ خونه رو بزنه و با یهویی اومدناش خوشحالم کنه...
از #فراقت چشم هایم غرق باران مے شود عاشق #هجران کشیده زود #گریان مے شود ..
تو از زمان ِ تولد درون ِ من بودے وگرنہ عشق کہ اینقدر اتفاقے نیست... «به_نقل_ازهمسرشهید»