#قصه_شب_عملیات اواخر ماه مبارک رمضان بود. بچه ها از جمله بریهی و ... تو اتاق نشسته بودندیکدفعه جعفر خان با لبی خندان وارد اتاق شد!
گفتیم:خب جعفر خان، دیگه کم کم داری بازنشست میشی دیگه از
دست ما راحت میشی، برا همین اینقدر خوشحالی!!آنقدر این فرمانده با عظمت و دوستداشتنی و خاکی بود که ما رو یاد فرماندهان دوران جنگ می انداخت..
البته جعفر خان زمان جنگ هم فرمانده
بود اما کاری با دلهای بچه ها کرده بود که همه عاشق او بودند صلابت خاص فرماندهی را داشت، اما او بر دلهای نیروها فرمانروایی میکرد جعفر خان خنده ای کرد..
و گفت: نه بابا، بازنشستگی چیه؟ بچه ها یه چیزی شده که بعد کمی مکث کرد
😐 و گفت: من آنقدر خوشحالم که ... اما به وقتش بهتون میگم
😊همه با چشمهای گردشده از تعجب به هم نگاه کردند بچه ها خیلی کنجکاو
شدند گفتن خدایا چی شده که جعفر خان اینقدر خوشحال و سر حاله!؟حاجی دم در نشسته بود. همه بلند شدن و رفتند دور جعفر خان حلقه زدند
بعد نگاهی به چهره ی تک تک بچه ها کرد و ادامه
داد: ان شاءالله توی این عملیات که میخواهیم بریم دوازده نفر از ما رفتنی شدند! با تعجب گفتن: یعنی چی، چی شده!؟
گفت:خواب دیدم که دوازده نفر ازجمع ما شهیدمیشن!! بچه ها میگفتن یعنی حاجی میشه ما هم به آرزومون برسیم؟جعفر خان گفت:چرانمیشه،فقط بیشتر تلاش کنید،خودسازی کنید اما دیگه چیزی از ماجرای دوازه شهید نگفت
بعدها از یکی از نزدیکان او شنیدند که جعفر خان، در عالم رویا امام حسین(ع)
را دیده بودند. او مژده ی شهادت را از مولایش شنیده بود و دوازده یار خود را
هم در کنار سیدالشهدا دیده بود
🌹جعفر خان حتی نحوه ی شهادت بچه ها را میدانست شنیدم که به برخی
از شهدا گفته بود که چگونه شهید خواهند شد؟! برخی را هم گفته بود شما مجروح میشوی و ...
عجیب زمزمه ی شهادت
تو بچه ها پیچیده بود خیلیها برای شهادت لحظه شماری میکردند
😍 تمرینهای سخت آغاز شد بچه ها واقعاً زحمت میکشیدند. حتی برخی با
زبان روزه این همه سختی میکشیدند
🌹صبحها زیارت عاشورای بچه ها ترک
نمیشد. نماز شب و... در میان بچه ها همه گیر شده بود
😊نیمه های شب بود روز یکشنبه 13 شهریور سال 1390 آغاز شده بود. كم كم وسايل و تجهيزاتی كه لازم بود بستن و از زير قرآن رد شدن
ساعت یک بامداد ازارتفاع نیروهای خودی بسمت قله ی جاسوسان حرکت کردند .زير لب وَجَعلْنا و آيت الكرسی وصلوات بودکه زمزمه ميكرديم
🌹جعفرخان یه سری نکته هارو میگفت و هرکدوم از بچه ها برمیگشت به نفربعدی میگفت
وقتی حسابی جلو رفتند ساعت ۳صبح جعفر خان از پشت بی سيم رمز عمليات را اعلام كرد: يا علی بن ابيطالب يا علی بن ابيطالب
🌹گردان شروع به تیراندازی کرد نیروهای پژاک سنگرهایی
داشتند که قابل تشخیص نبود و از همین سنگرها شروع به تیراندازی کردند،خیلی از پژاکیا کشته شدند اما خواب تعبیر شد.... در این محل بچه ها تک تک پرپر شدند وهمراه با فرمانده ،جعفرخان به آسمان پرواز کردند ....
⚫️🌷⚫️👇👇@shahid_komeyl_safaritabar