#دلنوشته#حتما_بخوانیدجمعــــه ها ..
تا ظهـــر حالمـان خوب هسـت ها !!
اما هر چه به غروب نزدیــک می شویم،
رفته رفته حال ما هم شروع به آشفـتگی میکند ..
️تلویزیون را روشن می کنیم ..
️تلگرام را چک می کنیم ..
️از پنجره نگاه می كنیم..
️خودمانیم سر خودمان که نميتوانيم کلاه بزاریم ..
ما دلتنگـــــیم ..
این خاصـیت جمـــعه هاست ..
ما شــش روز و نصفی در تلاشیـم تا فراموش کنیم ، اما درگیر غروب جمعه میشویم ،دوباره این حس درونمـان جـان میگیرد ..
این جمعه ها چه دارد که دلـمان طوری می گیرد که نفس کشیدن هم گاهـی سخت می شود ..
قصه چیست ؟
چرا فقط جمعه ؟
چرا فقط غروب این روز از هفته ؟
جمعه ها چه دارد که هر کس و ناکسی می فهمد این حال را ..
نکند گوشه ای ازین عالم کسی دلـش چنان گرفته ، که حتی زمین و زمان هم دلگیر شده اند از دلگیری او ..
آن چنان دلگیر ، که با خدای خود می گوید ، خدایا ...
این جمعه هم که گذشت ..
نمیدانـم ، یا شـاید هم آن زمانی که مادری پهلو شکسته در غروب یکی از روزهای جمعه به فرزندش گفت ، پسرم ..
به روی پشت بام برو ..
هنگام غروب مرا خبر کن ..
تا دعا کنم ..
دعا کنم برای رهایی خودم ازین زمین و زمینی هایی که با من چنین کردند ..
شما آمین بگویید ..
شاید سنگینی و دلگیری غروب های جمعه ، به خاطر دعایی بوده که آن مادر کرده ..
چنان بر زمین و زمان سخت آمده بود آن دعا ، که شاید زمین تصـمیم گرفته دیگـر غروب های جمعه برای همیشه دلگیر باشد ..
نمیدانم ..
کلافه ام ..
چیست این غروب جمعه ..
که خفه ام می کند ..
شایــد به یـاد کسی می افتم که ...
نکند قصه چیز دیگیریست !!
نکند حجت الله از من دلگیر است ؟
من که زمزمه ی یاابن الحسن از زبانم نمی افتد ..
نکند دروغ میگویم ..
نه ..
خودمان که دیگـر سر خودمان رو کلاه نمیگذاریم ..
نکند ازین بابت دلگیـر است !!
که خودم را گول زدم ..
به لبم اسم او ، و در دلم یاد کس دیگری ..
شاید این سنگینی و دلگیری جمعه ها برای این است که به من بفهماند ..
من دلم با توست ، دل تو کجاســـت ..
#حال_خراب#دلنوشتهکانال رسمی شهید کمیل صفری تبار
@shahid_komeyl_safaritabar