🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹

#محافظ
Канал
Логотип телеграм канала 🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹
@shahdanzendeПродвигать
77
подписчиков
13,7 тыс.
фото
3,93 тыс.
видео
4,02 тыс.
ссылок
#حجاب_شهادت_مطیع_ولایت اینها را فراموش نکنیم ،همیشه در حال #جهادیم و راه #شهادت باز است. وای اگر از این قافله عقب بمانیم 😔 . تبادلات: @E57l64 لطفا اگر بخاطر شهدا عضو کانال میشید پس لفت ندید شهداارزشمندند بمون باشهدا رفیق شو رفیق❤❤
#داستان_کوتاه_محافظ_حاج‌_قاسم

▫️وحید ۴ سال در سوریه از حرم دفاع کرد و بخاطر شایستگی‌هایی که داشت حاج قاسم او را به نزد خود فرا خواند و توفیق همراهی با خود را به او داد. و از آن پس او را به عنوان محافظ حاج قاسم می شناسند.

◽️وحید #جانباز_شیمیایی بود و ریه اش به شدت مشکل داشت و فقط برادرش از آن خبر داشت این روزها اگر پای درد و دل پدرش بنشینید از چند چیز سخن می گوید از دلتنگیش نسبت به فرزند با ایمان و جوانش و از غصه هایی که نسبت به نامزد وحید دارد نامزدی که عمر نامزدی او دو ماه بیشتر نبود

📎امنیت و عزت امروزمان را مدیون #شهید_وحید_زمانی_نیا و امثال او هستیم

#شهید_وحید_زمانی_نیا
#محافظ_حاج_قاسم🌷


iD ➠https://t.center/shahdanzende🕊🕊
#خاطره_ای_زیبا_از_سیلی_خوردن #محافظ_امام_خامنہ_ای

🔸در یکی از ملاقات های عمومی حضرت آقا، جمعیت فشرده‌ای توی حسینیہ نِشسته بودن و بہ صحبتای ایشون گوش می‌دادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم.

🔹اون روز، بین سخنرانی حضرت آقا، بارها نگاهم بہ پیرمرد لاغر اندامی افتاد کہ شب‌کلاه سبزی بہ سر داشت و شال سبزی هم بہ کمرش.

🔸تا سخنرانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست بہ سمت آقا برود کہ راه اون رو بستم. عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی....چیہ؟! می‌خوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل این‌کہ ما از یہ جد هستیم» صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی می‌زد. کم‌کم، داشت از کوره در می‌رفت کہ شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجہ پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی بہ من انداخت و بعد، انگار کہ پشت حریف قَدَری رو بہ خاک رسونده باشہ، با عجلہ، راه افتاد بہ سمت آقا.

🔹پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سہ قدم برنداشته بود که پاش بہ پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد.

🔸اومدم از زمین بلندش کنم کہ برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: «بہ من پشت پا می زنی؟» سیلی‌اش، انگار برق 220 ولت خشکم کرد.

🔹توی شوک بودم کہ آقا رو رو بہ روی خودم دیدم. بہ خودم کہ اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. بہ خاطر جدّش، فاطمہ زهرا، ببخش!»
درد سیلی همون‌موقع رفع شد.😍😍

👌بعد سال‌ها، هنوز جای بوسہ گرم آقا رو روی صورتم حس می‌کنم.»😊

#محافظ_حضرت_آقا

🕊کانـــــال رفتندتابمانـــیم🕊

@shahdanzende 🕊🕊
🌺🌺🌺🌺🌺


🌳لطفا با دقت بخوانید🌳

🌴آقا فرمودند: «من دلم برای #صیادم تنگ شده!»🌴

🍁ماجرای حضور #رهبر انقلاب بر مزار شهيد #صيادشيرازی دو روز پس از تدفين #شهيد

🏴پیکر شهید صیاد که دفن شد- اگر امروز دفن شد، #صبح روز بعد- خانواده‌اش #نماز صبح را خواندند و رفتند #بهشت زهرا(س). فردای تدفینش. وقتی رسیدند جلوی مزار شهید، یک‌سری #محافظ که نمی‌شناختند، آمدند جلوی جمع را گرفتند. از حضور محافظ‌ها معلوم شد که #آقا آن‌جا هستند. گفتند ما #خانواده‌ی شهید صیاد هستیم؛ تا گفتند خانواده شهید هستیم، گفتند بفرمایید. بعد، معلوم شد که آقا #نماز صبح را آن‌جا بوده‌اند.

🏴خانواده‌ی صیاد گفتند: شما خیلی #زود آمدید! #آقا فرمودند: «من دلم برای #صیادم تنگ شده!»

مگر چقدر گذشته بود؟ آقا #دو روز قبل از #شهادت، صیاد را دیده بودند. یک روز هم از #دفنش گذشته بود.

#آقا زودتر از زن و بچه‌ی‌ صیاد رفته بودند بالای سر مزار او. این هم مثل بوسیدن #تابوت صیاد از آن چیزهای نادری بود که من نشنیدم جای دیگری رخ داده باشد. شاید هم شده، من #خبر ندارم. من نشنیده بودم آقا صبح فردای تدفین یک #شهید، سر مزارش باشند.

✍🏼روايت از امير #ناصر آراسته از هم‌رزمان شهید #صیاد شیرازی

#مقام_معظم_رهبری
#شهید_صیاد_شیرازی
#شهدا


🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@shahdanzende
‍ در دفتر #فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد.

مسئول دفتر گفت:
این #سرباز تازه از مرخصی برگشته و دوباره تقاضای مرخصی داره!

فرمانده گفت:
خب،!
پسرجان تو تازه از #مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری!

یک دفعه سرباز جلو آمد و #سیلی محکمی نثار #فرمانده کرد!
در کمال تعجب دیدم محمد خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت:
دست سنگینی داری پسر!
یکی هم این طرف بزن تا میزون بشه!

بعد هم او را برد داخل اتاق.
صورتش را بوسید و گفت:
#ببخشید!
نمی دانستم این قدر ضروری است.
می گم سه روز برات مرخصی بنویسند!

سرباز خشکش زده بود!
وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند، گوشی را از دستش گرفت و گفت:
برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟
برای من؟
نمی خواد!
من لیاقتش رو ندارم!

بعد هم با #گریه بیرون رفت.
بعدها شنیدم آن سرباز، #راننده و #محافظ شهید بروجردی شده!
یازده ماه بعد هم به #شهادت رسید!
آخرش هم به مرخصی نرفت!

#شهید_محمد_بروجردی
#مسیح_کردستان

@shahdanzende