🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹

#قسمت_دهم
Канал
Логотип телеграм канала 🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹
@shahdanzendeПродвигать
77
подписчиков
13,7 тыс.
фото
3,93 тыс.
видео
4,02 тыс.
ссылок
#حجاب_شهادت_مطیع_ولایت اینها را فراموش نکنیم ،همیشه در حال #جهادیم و راه #شهادت باز است. وای اگر از این قافله عقب بمانیم 😔 . تبادلات: @E57l64 لطفا اگر بخاطر شهدا عضو کانال میشید پس لفت ندید شهداارزشمندند بمون باشهدا رفیق شو رفیق❤❤
Audio
🎵 #صوت
۹۵ روز زندگانی #حضرت_زهرا_س

حجت الاسلام #علوی_تهرانی
#قسمت_دهم

📿ماجرای خیبر

حتما گوش کنید!

🔰🔰🔰
کانال حرف حساب
@shahdanzende
😢 @shahdanzende 😢

#یه_جا_مونده
#قسمت_دهم
یک هفته دیگه هم گذشت...
توی این یه هفته سید خبری نگرفته بود.
+مامان🤔
_بله؟
+من دارم میرم بیرون یکم دور بزنم😊
_باشه برو...اون چادر چیه سرت کردی دیگه؟!😒
+وای مامان توروخدا باز شروع نکنا...🙃
من بزرگ شدم و خودم میتونم تواین زمینه برا خودم تصمیم بگیرم...
خداحافظ
و درو بستم...
دلم خیلی عجیب گرفته...
غروب جمعه هم که بود!!!😅
نمیدونستم میخوام کجا برم.
سوار تاکسی شدم.
_کجا برم خانوم؟
+یه جایی که آرومم کنه...!
باخودم فکر میکردم اگه الان این جمله رو بگم
راننده با اُردنگی پرتم میکنه بیرون ومیگه برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه!😂😂
اما در کمال تعجب دیدم راه افتاد...
منم چیزی نگفتم،
سرمو تکیه دادم به شیشه و چشمامو بستم.💔
صدای قطره های بارون که میخورد به شیشه رو حس میکردم.
مگه بهتر از اینم میشه؟
جمعه باشه،
غروب باشه،
دلت گرفته باشه،
بارونم بیاد!😄
ناخودآگاه صورت سید توی ذهنم مجسم شد!
یه لبخند اومد روی صورتم...:)
خطاب به خودم:
+نیشمو ببند😐| 😂😐😒😏😓
_خانوم.رسیدیم.
چشمام و باز کردم.
مزار شهدای گمنام...
بغض گلومو گرفت...
من این آرامشی که باچادرم دارم و مدیون شهدای گمنامم...😍
کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم.
یه شیشه گلاب و یه دسته گل رز خریدم.
گل رز چقد گرون شده😓😂
بی اختیار سمت یه قبر که‌گوشه بود کشیده شدم...
کنار سنگ قبر نشستم و دستم و گذاشتم روی سنگ تا فاتحه ای بخونم
که همزمان بامن
یه دست دیگه هم گذاشته شد روی سنگ و سریع برداشته شد...😅
سرمو بلند کردم تا صاحب دستو ببینم.
آقاسید بود!
مگه عجیب تر از اینم میشه؟!
از جام بلند شدم و متوجه من شد.😐
+سلام آقاصبوری.
_ااا
سلام خانوم جلالی شمایین؟
شما اینجا چکار میکنین؟
نیمچه لبخندی زدمو گفتم
+بقیه اینجا چکار میکنن منم همون کارو میکنم.🤔
+شما اینجا چکارمیکنین؟
بفرمایین بشینین.
در حالی که می نشستیم گفت:
_این شهید گمنام،دوست منه...
هر جمعه میام پیشش😊:)
گلاب و برداشتم و آروم آروم ریختم روی سنگ قبر و دست کشیدم روش...
_خانوم جلالی...😫
ببخشید...جواب من رو ندادید هنوز...
دستم برای لحظه ای روی سنگ خشک شد...
دوباره کارمو ادامه دادم و گفتم:
+بله.فرصت نشده بود.مادرتون خوب شدن؟😊
_الحمدالله خوبن...خب...من منتظرم...
یه شاخه گل برداشتم و شروع کردم به پر پر کردنش...
+راستش...
راستش آقای صبوری،
(سرمو آوردم بالا و تو چشماش نگاه کردم)
+جواب من به دودلیل،
منفی هست...😏😶

نویسنده: #باران_صبوری
@shahdanzende
😢 😢