@shahdanzende 🌺#یه_جا_مونده #قسمت_بیست_و_هفتم همه یکی یکی تبریک گفتن.
باخواهر
و زنداداش ومامان آقاسید روبوسی کردمو بهم تبریک گفتن.
🙊خواهرش ۲۰ سالش بودویکم شلوغ بودو خوش خنده.دختر خوب
و بانمکی بود.اسمشم مریم بود که قبلا از زبون خود آقاسید شنیده بودم.
😍زنداداششم اسمش زهرابود.
دختر آروم
و مهربونی بود.اینوچهره اش نشون میداد.
مامانش که اسمش همابودآروم گفت:
_نیلوفرجان بااجازه ات شماره اتو از مامانت گرفتم
و به محمدجان میدم.
😌و لبخند قشنگی زد منم لبخندی زدم
و خجالت زده سرمو پایین انداختم.
😅نگاهی به آقاسید کردم که باخجالت
و حیا لبخند معناداری زد
و گونه های من بازهم رنگ قرمز به خودشون گرفتن...
به تیپ خودم توآینه لبخند زدم.
رفتم سمت مامان گونه اشو بوسیدم.
🏃+من دیگه برم مامان
😌_برو بسلامت مواظب خودتم باش سلامم برسون.
همونطور که کفشامو پام میکردم گفتم:
+چششششم. خداحافظظظ
_بی بلا،خداحافظت.
❤️از در اومدم بیرون.
آقاسید جلوی در منتظرم بود.
این اولین قرارمون بود بعداز نامزدی.
😄_سلام نیلوفرخانم...
نگاهی بهش انداختم
و بالبخند جوابش رو دادم.
یه شاخه گل رز به سمتم گرفت
و گفت:
_برای شما...
😊😍چشمام درخشید با تمام عشقی که بهش داشتم نگاهش کردم:
+ممنونم...
☺️😊😍توی ماشین نشستیم
و حرکت کرد.
زیرچشمی به تیپش نگاه کردم
ودلم قنج رفت
😊🙊🙈😍کمی گشت
و گزار کردیم
و کمی هم صحبت کردیم.
برای ناهار جلوی یه رستوران نگه داشت.
رستوران باصفایی بود.
اولش از یه باغ کوچیک رد میشدی که پر بود از گل
و درخت
وبعد وارد فضای رستوران میشدی.
به سمت یه میز رفتیم نشستیم.
گارسون اومد سمتمون.
_سلام خوش آمدید.
😊ومنو رو به سمتمون گرفت.
آقاسید جوابش رو دادو رو به من گفت:
_خانم شما چی میل دارین؟
🤔از لفظ خانوم گفتنش هزار کیلو قندتو دلم آب شد.
😁منو رو از دستش گرفتم ونگاهی به لیست انداختم.
بدجور هوس کوبیده کرده بودم.
+ یه پرس کوبیده:)
رو به گارسون گفت:
دوتا کوبیده با مخلفاتش لطفا.
😉گارسون رفت.
داشتم اطراف رو نگاه میکردم.
که گرمی چیزی رو دستم تمرکزمو بهم ریخت.
دستانآقاسید به نرمی دستان سردم رو درآغوش گرفته بودند.
🙊با این کارش ضربان قلبم بالا رفت
و گُر گرفتم
و شک نداشتم که گونه هامم رنگ عوض کردند.
با خجالت به چشماش نگاه کردم.
(شارژ عمرم را فقط اینگونه افزایش دهم
یک ستاره *
یک مربع #
یک عدد دستان تو
😍🙊🙈)
حیا
و خجالت در آبیِ چشماش موج میزد.
لبخند ملیحی زد
و زمزمه وار گفت:
_دوستت دارم نیلوفرخانوم...
🙊😆نویسنده:
#باران_صبوری 🌺 @shahdanzende 🌺