🔴 زندگینامه و خاطرات
#شهید_عبدالزهرا_بریهی ( تکاور
#یگان_ویژه_صابرین)
روستای میثم تمار شوش دانیال سال ۶۴ شاهد متولد شدن پسری شد که بعدها در گردان ویژه قمر بنی هاشم (ع) یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران به
#امام_بریهی معروف گردید.
#عبدالزهرا در آغاز کودکی پسر آٰرومی بود که بعد از طی دوره دبیرستان امام خمینی رحمت الله علیه وارد دانشکده افسری شد و
وارد حساسترین و حرفه ای ترین قسمت سپاه پاسداران ،همانجایی که مهد تربیت نیروهای ویژه ای مثل شهیدان
#الوانی ،
#باباییزاده ،
#طاهرنیا ،
#روحاللهنوزاد #کمیلصفریتبار و... بود.
اگه بخوام یگان ویژه صابرین رو براتون در یک جمله خلاصه کنم باید بگم :
#نیروهای_انجام_کارهای_غیر_ممکن_هستند البته در مثال مناقشه نیست ولی تعریفش توی نیروهای تکفیری لفظ
#انغماسیون هست ( یعنی نیروهای جنگنده در حد مرگ ).نیروهای مخصوص صابرین حرفه ای ترین اموزش های رنجری جهان رو می بینن و تکاورهای سه زیستی هستند که هم چتربازی و هم غواصی و شنا و هم جنگ در جنگل و استتار و جنگیدن در بیابون و کوه رو خوب بلدند.
#شهید_عبدالزهرا_بریهی از نظر نظامی در چنین بخشی از سپاه بود.
و اما از لحاظ حفاظتی ذکر این خاطره خالی از لطف نیست که خواهر شهید می گفتند : از تهران اومده بود مرخصی ،خوزستان ، خیلی خسته بود بهش گفتم
عبدالزهرا چرا انقدر لاغر و ضعیف شدی ؟
عبدالزهرا در جواب گفته بود ،چیزی نیست درسامون یکم زیادن مجبوریم کم بخوابیم و ما هم بر این اساس
عبدالزهرا در یه بخش راحت سپاه هست ازش قبول می کردیم .
یکی از اعضای خانواده
#عبدالزهرا می گفت: وقتی(
عبدالزهرا) میومد شوش دانیال اگه کلید نداشت از بالای دیوار میومد خونه تا کسی بیدار نشه از خواب و وقتی میومد همون دم در میخوابید روی زمین بدون بالش و پتو تا کسی از خواب بیدار و اذیت نشه.
ظاهرا یه روز
عبدالزهرا تو خونه دنبال اینه ماکارانی یاد بگیره تا وقتی برگشت یگان (
#یگان_صابرین) ،برای همرزماش ماکارانی درست بکنه ( در این حد دلسوز بود و دوست داشت خیرش به همه برسه ،
عبدالزهرا خیلی به فقرا کمک می کرد و وقتی به کسی پول قرض می داد و طرف میومد پول قرض گرفته رو پس بده کتمان می کرد و می گفت : من پول قرض دادم ؟
عبدالـزهرا انقدر مودب و باتقوا بود که توی عملیاتا بچه ها در نماز بهش اقتدا می کنن و از این نظر به
#امام_بریهی توی گردان قمر بنی هاشم (ع) معروف شده بود .
چند روز قبل از عملیات برامون کلاس همین آموزش امداد و این چیزا گذاشتن تا اگه همرزمی تیر مورد بتونیم کاری براش کنیم ،خلاصه قضیه اینکه ایشون (
عبدالزهرا) سر کلاس نبود و اخر کلاس اومد یه باند گرفت و یه دستشو گذاشت رو پهلوش و گفت یعنی اگه اینجا تیر بخوره این باند می تونه جلوشو بگیره ؟ و بعد از این حرف شروع کرد به خندیدن . از این قضیه گذشت و موقعی که روی تپه تیر خورده دیدم گلوه به پهلوش خورده و هر کاری کردم نتونستم از خون ریزش جلوگیری کنم و دشمن آتیش سنگین می ریخت ،دو سه تا از بچه ها از جمله فرماندمون جناب سرهنگ جعفر خانی و یکی از بچه ها رو دیدم ( منظور مجتبی بابایی زاده هست) شهید شده بودند ، من رفتم کنار بچه هایی که هنوز میشد کاری براشون کرد یه دفعه دیدم یه دشمن نارنجنک(۴۰ تیکه) انداختن پنج شش سانتی بینیم ولی به طرز عجیبی شهید نشدم،حتی گرد و غبار و باروت رو سر و صورتم ریخت و...
عبدالزهرام حضرت زهرا خریده بودش و شهید شد ،واقعا اون روز قتلگاه بچه های صابرین بود.
پینوشت : این ۱۳ تن از بچه های صابرین در ۱۳ شهریور ۱۳۹۰ در بلندیهای تپه جاسوسان سردشت کردستان شهید شدند و بعد از این عملیات سپاه با بالگرها و جنگنده های هوایی خود در انتقام مواضع پژاک رو شخم زد.
با تشکر از
#خانواده_شهید#همرزم_شهید_عبدالزهرا➖➖➖➖@shahdanzende