🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹

#طنز_حلال
Канал
Логотип телеграм канала 🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹
@shahdanzendeПродвигать
77
подписчиков
13,7 тыс.
фото
3,93 тыс.
видео
4,02 тыс.
ссылок
#حجاب_شهادت_مطیع_ولایت اینها را فراموش نکنیم ،همیشه در حال #جهادیم و راه #شهادت باز است. وای اگر از این قافله عقب بمانیم 😔 . تبادلات: @E57l64 لطفا اگر بخاطر شهدا عضو کانال میشید پس لفت ندید شهداارزشمندند بمون باشهدا رفیق شو رفیق❤❤
#شهید_همت
#طنز_حلال

🔸یک روز که فرماندهان ارتش، در یک قرارگاه نظامی برای طراحی یک عملیات، همه جمع شده بودند، حاج همت هم از راه رسید، امیرعقیلی، سرتیپ دوم ستاد «لشکر ۳۰ پیاده گرگان»، حاجی را بغل کرد و کنارش نشست، امیر عقیلی به حاج همت گفت: «حاجی ! یک سوال دارم، یک دلخوری خیلی زیاد، من از شما دلخورم.»

🔹حاج همت گفت: «خیر باشد! بفرمائید! چه دلخوری؟»

🔸امیر عقیلی گفت: «حاجی ! شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش، از کنار ما که رد می شوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی. اما حاجی جان، من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی، بوق می زنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی، بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند از ماشین پیاده می شوی،دوباره باز دستی تکان میدهی، سوار می شوی و میروی. رد میشی اصلا مارو تحویل نمی گیری حاجی، حاجی به خدا ما هم دل داریم.»

🔸حاج همت این ها را که از امیر عقیلی شنید، دستی به سر امیر کشید و خندید و گفت: «برادر من! اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آروم آروم دست تکان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند، بعد تیر هوایی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر میزنند.

🔹ولی این بسیجی هایی که تو میگی، من یک کیلومتر مانده  بهشان مرتب چراغ میدم، سرعتم رو کم میکنم، هنوز بیست متر مانده پیاده می شوم و یک دستی تکان میدهم و دوباره می خندم و سوار می شوم و باز آرام از کنارشان رد می شوم. آخر این بسیجی ها مشکوک بشوند.اول رگبار می بندند. بعد تازه یادشان میاد که باید ایست بدهند.

🔹یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند، بعد چند تا تیر هوایی شلیک می کنند و  آخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می زنند ایست.»

🔸این را که حاجی گفت، قرارگاه از خنده منفجر شد.
__________

🌹@shahdanzende🌹
#طنز_حلال 🌺
به احترام پدرم😂

نزديك عمليات بود و موهاي سرم بلند شده👦 بود بايد كوتاهش مي‌كردم مانده بودم معطل توي آن برهوت كه سلماني ✂️از كجا پيدا كنم.
🤔تا اينكه خبردار شدم كه يكي از پيرمردهاي💇‍♂ گردان يك ماشين سلماني دارد و صلواتي مو‌ها را اصلاح مي‌كند.

رفتم سراغش ديدم كسي زير دستش نيست طمع كردم و جلدي با چرب زباني قربان صدقه اش رفتم و نشستم زير دستش👨‍👦. اما كاش نمي‌نشستـ😫م.
چشم تان روز بد نبيند با هر حركت ماشين بي اختيار از زور😰😩 درد از جا مي‌پريدم.

ماشين نگو تراكتور 🚜بگو. به جاي بريدن موها، غلفتي از ريشه و پياز مي‌كندشان!

از بار چهارم هر بار كه از جا مي‌پريدم با چشمان پر از اشك سلام😵😱😰 مي‌كردم.
😳پيرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد اما بار آخر كفري شد و گفت: «تو چت شده😠 سلام مي‌كني؟ يكبار سلام مي‌كنند.»
گفتم: «راستش🙄 به پدرم سلام مي‌كنم.»

پيرمرد دست از كار كشيد و با حيرت گفت: «چي؟ به پدرت سلام مي‌كني؟ كو پدرت؟»😳
اشك چشمانم 😭را گرفت و گفتم: «هر بار كه شما با ماشين تان موهايم را مي‌كنيد، پدرم جلوي چشمم مي‌آيد و من به احترام بزرگ تر بودنش سلام مي‌كنم!»
پيرمرد اول چيزي نگفت. اما بعد پس گردني جانانه‌اي 👊👋خرجم كرد و گفت: «بشكنه اين دست كه نمك نداره👏...»
مجبوري نشستم وسيصد، چهارصد بار ديگر به آقا جانم سلام كردم تا كارم تمام شد.
💌💌💌💌💌💌💌
😂😁😂😁😂😁😂
@shahdanzende