خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود
من هم یک شلوار خریدم تا وقتی از منطقه اومد، با هم بپوشه...
لباس ها رو که دید، گفت: "تو این شرایط جنگی وابستهم می کنین به دنیا!!!"
گفتم: "آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماها هم سربزنی؟!" بالاخره پوشید...
وقتی اومد، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود. چیزی نپرسیدم.
خودش گفت: «یکی از بچه های سپاه عقدش بود، لباس درست و حسابی نداشت.»
#شهید_مهدی_زینالدین#درس_اخلاق