📝📝طاقت جماران بدون
امام را نداشتم...
مرور بعضی از خاطرات حاج عیسی
#خادم بیت
#امام_خمینی (ره)
بعضی آدم ها در صحنه ی نمایش زندگیشان نقش اولند؛ مهم و اثرگذار و آنقدر جذاب که همه را مجذوب خود کنند. در سایه ی این نقش اول ها اما کسانی هم هستند که شاید دیده نشوند، یا کم دیده شوند، اما همپای آن نقش اول زحمت کشیده اند و نمایش را جلو برده اند. این آدم ها شاید کم تر به یادها سپرده شوند، اما ماندگارند،چون ما آدم ها خاطرات نقش اول های زندگیمان را، مدیون تلاش های آنان هستیم.
یکی از آن نقش های کم تر دیده شده، حاج عیسی خادم مهربان و دوست داشتنی
امام خمینی است. مردی که همپای نقش اول مرد بزرگ خاطرات ما زحمت کشیده و اثرگذار بوده.
حاج عیسی جعفری فرزند اسدالله، پیرمردی است که مردم ایران او را به نام خادم
امام خمینی (ره) میشناسند؛ او در سال 1306 در روستایی نزدیک قم به نام ابرجس به دنیا آمد و قبل از پیروزی انقلاب در قم دکان جگرکی داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و اقامت حضرت
امام (ره) در جماران، مرحوم حاج احمدآقا در جستجوی فردی مطمئن بود تا بتواند امور دفتر و منزل حضرت
امام را به او بسپارد؛ تا اینکه حاج عیسی به این خانواده معرفی شد و از سال 1360 جزء نخستین کسانی شد که به خدمت صادقانه در دفتر حضرت
امام پرداخت.
خادم بودن اگر برای یک هدف مقدس باشد از پادشاهی بر دنیا با ارزش تر است. حسی که حاج عیسی آن را تجربه کرده.
هرچه باشد ده سال در خدمت
امام بودن خودش یک دوره مکتب انسان سازی است.
با هم پای خاطرات کسی می نشینیم که نه فقط یک خدمتگزار که یار و همدم
امام خوب و عزیز ما بوده است:
من بچه قم هستم ولی تقریبا نزدیك 45 سال است كه در تهران زندگی میكنم. در سال 1343كه حضرت
امام از زندان آزاد شده بودند ما در تهران سكونت داشتیم. با شنیدن خبر آزادی
امام ما هم به قم برای دیدار ایشان رفتیم و یك هفته در قم ماندیم.
در طول آن یك هفته هر روز به منزل ایشان میرفتیم و در صف جمعیت میایستادیم و ایشان را زیارت میكردیم. ظهر كه میشد پشت سر
امام به نماز میایستادیم.
در سال 1360 حاج احمدآقا میفرمایند كه ما به فردی نیاز داریم كه شب و روز اینجا باشد و در خدمت
امام قرار گیرد. خواهرم كه از زمان نجف در خدمت بیت
امام بود مرا معرفی میكند.حاج احمدآقا از سوابق من پرسیده بود. بعدبه من تلفن كردند و من دكان و خانه و زندگیام را رها كردم و به بیت آمدم و ماندگار شدم.
روزهای اول وظیفهام جواب دادن به تلفن بود و اگر حضرت
امام كاری داشتند بلافاصله پیغام میدادند كه من بروم و انجام دهم. اگر ایشان با كس دیگری هم كار داشتند میرفتم خبر را میرساندم و جوابش را برای حضرت
امام میآوردم.
آرام آرام رفت و آمد و گفتوشنود و نسبت به همدیگر شناخت بیشتری پیدا كردیم، به گونهای كه به اصطلاح
امام هركاری داشتند بلافاصله زنگ میزدند و مرا صدا میكردند و من به خدمتشان میرسیدم. یا اگر حضرت
امام پیغامی داشتند به آقایان میرساندم
چند بار هم اتفاق افتاد كه من روزنامهها را پیش
امام میبردم؛ روزهای زمستان روزنامهها كمی دیرتر میرسید؛ وقتی آنها را پیش
امام میبردم ایشان میگفت من روزنامه میخواهم، شب نامه كه نمیخواهم، سعی كن روزنامه را زودتر بیاوری. لذا من بعد از آن دیگر صبر نمیكردم كه روزنامه را به بیت بیاورند، خودم میرفتم و از كیوسك میخریدم و میآمدم.
خوراك حضرت
امام در وعده شام غذای حاضری بود. دو یا سه لقمه نان و پنیر با دو سه حبه انگور یا دو سه لقمه نان و پنیر با دو سه قاچ خربزه بود. ما چون میدانستیم شام حضرت
امام همین غذاست جلوتر تهیه میكردیم و برای مواقعی كه مواد غذایی گران میشد و یا گیر نمیآمد ذخیره میكردیم، چون اگر مواد غذایی گران میخریدیم ایشان میل نمیكردند و میگفتند چرا گران خریدید.
. میفرمودند: نان زیاد نخرید به اندازه مصرف بخرید. مواظب باشید، حیف و میل نشود.
حضرت
امام به خانمشان خیلی محبت داشتند و با او خیلی مهربان بودند. اگر كسی برخلاف نظر خانم عمل میكرد حضرت
امام از آن شخص ناراحت میشدند.
حضرت
امام به زیردستانشان هم محبت داشتند. من هر روز صبح كه به خدمت ایشان میرسیدم و عرض سلام میكردم، ایشان متقابلا سلام میدادند و لبخند میزدند و من هم لبخند میزدم. سپس احوال همدیگر را میپرسیدیم.
امام به راحتی
امام نشد؛ ایشان به واسطه رابطه با خدا
امام امت شده است. ایشان ساعت 2 نیمه شب بیدار میشدند و نماز میخواندند؛ بعد هم تا نزدیك نماز صبح مشغول قرائت قرآن میشدند؛ ایشان به قدری غرق در مناجات و گریه بودند كه بسیار عجیب بود؛ البته ما از پشت شیشه میدیدیم و آن موقع كسی در اتاق نبود.
امام هیچگاه من را دعوا نکردند.
امام می گفت خدایا من را با حاج عیسی محشور کن. چنین آدمی باتواضعی چطور ممکن بود من را دعوا کند. حتی
امام چایی خودش را خودش درست میکرد اما وقتی میهمان برای ا