🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹

#اللهم_صل_علي_محمد_و_آل_محمد
Канал
Логотип телеграм канала 🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹
@shahdanzendeПродвигать
77
подписчиков
13,7 тыс.
фото
3,93 тыс.
видео
4,02 тыс.
ссылок
#حجاب_شهادت_مطیع_ولایت اینها را فراموش نکنیم ،همیشه در حال #جهادیم و راه #شهادت باز است. وای اگر از این قافله عقب بمانیم 😔 . تبادلات: @E57l64 لطفا اگر بخاطر شهدا عضو کانال میشید پس لفت ندید شهداارزشمندند بمون باشهدا رفیق شو رفیق❤❤
#خاطره_اي_از_شهيد_حجت_الله_رحيمي


احترام به پدر ومادر

احترام به پدر ومادر که از آیات صریح قرآن کریم است از شاخصه های شهید حجت است . ایشان علیرغم سن کمش چنان به پدر ومادرش احترام می گذاشت که انسان را به فکر وا می داشت .

عشق به پدر و مادر ، رعایت ادب ، بوسیدن دست پدر ومادر و..از شاخصه های وی بوده که این امر دعای پدر ومادرش را به دنبال داشت .

مرتضی دوست شهید حجت می گفت همه دور هم نشسته بودیم و خواستیم در این عید مبارک عرض ادبی به ساحت مقدس حضرت علی اکبر علیه السلام کنیم بی اختیار وبدون اینکه هواسم باشه گفتم یادتون باشه به بابا ها ونه نه هاتون خیلی خوبی کنید و..

همه گفتن بنال ، چه میخای بگی ، سفره دلم باز شد گفتم ببینید همه اونا که خدا بهشون نگاه کرده شهید شدن و.. با خانواده هاشون رفیق بودن و.. گفتم و الگومون باشه این خاطره ...

تو این مدت که حجت رفیقم بود یه بار ندیدم که سر کسی داد بکشه بی احترامی بکنه صداش بالا ، بی احترامی و.. وهمیشه لبخند رو لباش بود ، همین رفتارش بود که عاشقش میشدم ، می گفت به هر جا رسیدم از دعای پدر ومادرم بود واگه دعا کنن شهید می شم ....
#شهید_حجت_الله_رحيمي
#خاطره_اي_از_شهيد
#اللهم_صل_علي_محمد_و_آل_محمد



🔽⬇️🔽⬇️🔽⬇️

🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
@shahdanzende
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
💐💐💐💐

#قسمتي_از_مصاحبه_با_مادر_شهيد_حجت_الله_رحيمي


💠اگر امکانش هست براتون از روز شهادت آقا حجت برامون بگید؟

آقا حجت 27 بهمن 90 رفتند مناطق.
من 6 اسفند از پله های مسجد افتادم و پام شکست . آقا حجت اون موقع خیلی نگران بود هر دقیقه زنگ میزد مامان حالت چطوره...

منم که خیلی دل تنگش بودم می گفتم نمیخوای بیای به مامان سر بزنی...
میگفت چشم مامان میام.
گفتم خوب 5شنبه یا جمعه بیا دوباره شنبه ، یکشنبه برگرد مناطق
گفت چشم مامان بذار حاجتم رو از شهدا بگیرم میام

روزهای آخر بدجور دلم هواشو میکرد طوری که فقط قرآن میخوندم واشک میریختم.

دختر کوچیکم زهرا میگفت مامان حجت شهید میشه نمیدونم چی باعث شد که این به زبونش بیفته ولی همش میگفت مامان حجت شهید میشه.
منم دیگه بیشتر دلشوره میگرفتم.
دیگه فقط منتظر بودم خبر شهادتش رو برام بیارن.

زنگ که میزد میگفتم آقا حجت ( من و پدرش همیشه شهید رو آقا حجت صدا میکردیم و اون هم با جانم جواب میداد )
اگه تو نمیای تا من با همین پای چلاغم بلند شم بیام...

قرار شد روزجمعه با دامادم برم دیدنش.

روز پنج شنبه 18 اسفند 90 بود از صبح همش حالم یه جوری بود انگار تو دلم رخت میشستند.

ظهر ساعت 3 بود که فرمانده سپاه و امام جمعه شهر و مسئول راهیان نور و بچه های خادم اومدند
پدر آقا حجت تعارف شون کرد اومدند داخل نشستند
پدرآقا حجت اومد پیشم گفت حاج خانوم یه حسابی هست که اینا اومدند

منم که از صبح بی قرار بودم گفتم وای حجته و دیگه نمیدونم چی میکردم...

حاجی که رفت پیششون آقای هاشمی مسئول راهیان عمامه اش رو از سر برداشت گذاشت زمین و گفت حجت شهید شد...
دیگه غوغا شد...
منم که پام تو گچ بود نمیدونستم چه میکنم زندگی برام مهم نبود(مادر با گریه حرف میزند)
برای باز کردن گچ پام به هر دری میزدم نمیشد. یعنی هرجا میرفتم میگفتند باید بری همون جایی که گچ گرفتند منم که دیگه برام مهم نبود چی سرم میاد یا اینکه پام خوب شده یانه .

با هر درد سری بود گچ رو خودم با آب و یه اره باز کردم.

پادگان دژ خرمشهر. صبح روز 5شنبه 18اسفند 90 ساعت 8

شهید داشت اتوبوس ها رو راهنمایی میکرد که از پادگان خارج بشن وبه سمت مناطق برن
آخه شهید حجت به عنوان راوی و مسئول سیستم صوت هر روز کاروان ها رو میبردند مناطق شب برمیگشتند پادگان دژ.

اون روز هم که داشت اتوبوس ها رو راهنمایی میکرد نمیدونم چطور شد که اتوبوس زد بهش و افتاد وقتی از روش رد شد همه مسافرها جیغ زدند راننده تازه متوجه شد و دوباره دنده عقب گرفت و دوباره از روش رد شد.
دقیقا از روی پهلوی راستش رد شد
درست مثلا مادرش زهرا پهلوشکسته پر کشید ...


روز تشییع شد منو بردند غسال خونه صورتم رو روی صورتش گذاشتم وبوسه بارونش کردم اونجا بود که آروم تر شدم. آقا حجت خیلی آروم خوابیده بود.

(مادر به عکس شهید جهان آرا که گوشه اتاق شهید حجت زده بود نگاه میکنه و میگه من میگم آقا حجت موقع شهادتش چهره اش مثل چهره شهید جهان آرا موقع شهادتش بوده.)


وقتی گذاشتنش تو مزار رفتم بالا سرش و آروم گفتم خانوم زهرا (س) پسرم رو دست خودت سپردم امشب براش شما مادری کن .


دیگه آروم شدم...

(آقا حجت لحظه شهادتش که غرق در خون بود با حاجی حرف میزد میگفت حاجی به دوستام بگو رهبر رو تنها نذارند. حاجی به دوستام بگو اگه رفتند کربلا و خواستند انگشتر یا کفن سوغات بیارند یه وقت نبرن حرم آقا تبرک کنند .آخه چطور میخوان ببرن پیش آقایی که خودش نه کفن داشته نه انگشت.....)

#شهید_حجت_الله_رحیمی
#مصاحبه_با_مادر_شهيد
#اللهم_صل_علي_محمد_و_آل_محمد

🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀
@shahdanzende