#حدیث_اشک..
چون سر امام حسین(ع) را در منزلگاهی به نام قنسرین فرود آوردند، راهبی از صومعه اش به سر نگاه کرد و دید که نوری از دهانش بیرون میآید و به آسمان بالا میرود! او ده هزار درهم آورد و سر را گرفت و به صومعه اش برد. آن گاه صدای ناشناسی را شنید که میگفت: «خوشا به حالت! و خوشا به حال کسی که حرمت او را بشناسد!»
راهب سر بلند کرد و گفت: پروردگارا تو را به حق عیسی، امر فرما تا این سر با من سخن بگوید. آن گاه سر به سخن درآمد و گفت: ای راهب! چه میخواهی؟ گفت: تو کیستی؟
گفت: من فرزند محمد مصطفایم! من فرزند علی مرتضایم! من فرزند فاطمهی زهرایم! من کشته شده در کربلایم! منم مظلوم! منم عطشان! و ساکت شد.
راهب صورت به صورتش گذاشت و گفت: صورت از صورت تو برنمیدارم، تا بگویی که در قیامت از من شفاعت میکنی! سر به سخن درآمد و گفت: به دین جدم محمد (ص) درآی.
راهب گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله.
پس شفاعتش را پذیرفت. چون صبح شد سر و درهم ها را از او گرفتند. چون به دشت رسیدند نگاه کردند و دیدند که درهم ها تبدیل به سنگ شده است!
طریحی نیز داستان راهبی را با سر مقدس نوشته است که با داستان راهب قنسرین شباهت دارد. اما یادآور شده است که محل این داستان در حدود شش میلی بعلبک بوده است .
پینوشتها:
📖مناقب آل ابیطاب (ع)، ج 4، ص 67؛ به نقل از الخصائص نطنزی و به نقل از آن،
📖بحارالانوار، ج 45، ص 304 - 303.
📖المنتخب، طریحی، ص 482 - 481
▶️ @Shah_najaf_ali