🔻 بخشی از خاطرات دادگاه و زندان مرحوم
#مهدوی_دامغانی را بخوانیم:
« خدا ميداند جناب آقاي محمديگيلاني كه اشكهايش ريزان شده بود، چند بار به من احسنت و احسنت فرمود و ياد خيري از مرحوم والدم رحمهالله كرد.
در اين حال باز همان درِ پشت سر آقاي محمدي باز شد و همان طلبه كذائي دوباره آمد و سر به گوش جناب آقاي محمدي گذاشت و نميدانم چه گفت كه جناب آقاي محمدي برآشفت و گفت: «لا اله الا الله! آقاي منتظري نميگذارد ما كارمان را بكنيم» و نگاه معنيداري به منبنده كرد.
و بنده شرمنده خيال ميكنم و خدا داناست كه شايد كه مرحوم آقاي
#منتظری رحمهالله عليه كه به خاطر آنكه منبنده در ترم پاييزي دانشكده ادبيات در سال ۱۳۵۸ در مقام ردّ بعض فرمايشاتي كه معظم له درباره «فَدَك» فرموده بودند و آن آقاي اصفهاني كه وزير كشاورزي آن زمان بود، آنها را واگويه ميكرد، بخش «فدك» را از كتاب مستطاب «شافي» حضرت علمالهدي ( سیدمرتضی علمالهدایی قرن ۴و ۵ رضوانالله عليه) متن درسيام در دوره دكتري قرار داده بودم و شايد ضمن سخنهايم، تعريضي به مرحوم منتظري زده بودم و شير پاك خوردهاي كه در كلاس بود، عيناً حرفهاي مرا ضبط كرده بود و يك روز آقاي بازپرس اوين آن نوار را گذاشت و گفت: «ببين كه چه فضوليهايي نسبت به فقيه عاليقدر كردهاي...» چند تا اظهار مرحمت(!!) شايد آن روز از جناب آقاي
#محمدی_گيلانی خواسته بود كه تشديد مجازاتي برايم قائل شود، خدا داناست نميدانم، شايد چنين بود. خدا هر دوي آن بزرگواران را بيامرزاد.
دفاع دوباره
و آن جلسه همچنان ادامه داشت؛ ولي باز براي چندمين مرتبه مرحوم آقاي لاجوردي در بيان اتهاماتي كه به موجب آن ادّعانامه بر اين بنده متوجه كرده بود، شرحي درباره خدمتگزاري اين بنده به رژيم طاغوت و اينكه براي جشنهايي كه جنبه مذهبي نداشته است و فقط در مقام اخلاصمندي به شاه معدوم بوده كه آن جشن را اقامه ميكردهام و در دفترخانهام سند براي شاه و همسرش نوشتهام و از اين موضوعات داد سخن دادند ...
وقتي كه براي صدور نامه ممنوعيت از خروج از ايران به آقاي سيدعلياصغر ناظمزاده مراجعه كردم كه متصدي آن اقدام بودند (به شرحي كه در مقاله مربوط به مرحوم آيتالله مهدويكني رحمهالله عليه نوشتهام)، آقاي ناظمزاده باز مسأله حرفهاي مرا در كلاس درس راجع به فدك و اينكه به مرحوم آقاي منتظري «اهانت» كردهام(!!)، به رخ منبنده كشيد و فرمايشاتي كه مجبور شدم به ايشان بگويم: «اي سيّد محترم ذريّه زهراي اطهر، از اينكه من بنده از حق مسلّم جدّه بزرگوارت دفاع كردهام، مرا سرزنش ميكني؟!» و آقاي ناظمزاده سكوت كرد...
سپس جناب آقاي محمدي شروع به چگونه عرض كنم؟ گلهگزاري؟ سرزنش و نكوهش؟ تنبيه و تذكّر؟ نسبت به حقير فرمودند كه به چه مناسبت منبنده با توجه به سوابق خانوادگي و تحصيلي نه تنها، خدمت طاغوت را كردهام، بلكه به صفوف انقلابيون هم نپيوستهام و هيچ شركتي در تظاهرات شش ماهه آخر سال ۱۳۵۷ نكردهام و ضمن آن، فرمايش حضرت امام صادق صلواتالله عليه را در ارشاد و تنبيه و تذكّر به جناب جميل بن درّاج و اينكه چرا شترهايش را به كارمند دولت منصور عباسي لعنتالله عليه كرايه داده است، در مقام تنظير و تشبيه خدمات بنده به طاغوت بيان فرمودند و به يك آقايي كه او را ميشناختم كه از اعضاي دفتري دادسراي تهران بود، اشاره فرمودند كه ادعانامه دادستان را عليه اين بنده قرائت كند.
و آن مردي كه پيش از انقلاب هر وقت مرا ميديد، به محبت اظهار احترام ميكرد، با لحني خصمانه و آنچنانكه بايد و شايد و مقتضي حال و مقام است، شروع به خواندن ادّعانامه كرد كه بر هفت مورد مشتمل بود و يكي از آن مواد كه منبنده را خيلي متعجب و افسرده ساخت، تبليغ اسلام آريامهري در دانشگاه مادريد در طول سالهاي ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۵بود!
در اين ميان مرحوم آقاي
#لاجوردي به آن سالن تشريف آوردند و سخناني اضافه بر آنچه در ادّعانامه ذكر شده بود، بيان كردند. مرحوم محمدي در مقام استجواب از من بود و به سخنان من به دقت گوش ميداد؛ ولي مرحوم لاجوردي گاه با تحقير و تمسخر و گاه با تهديد در ميان فرمايشات آقاي محمدي و عرايض من، بياناتي ميكرد كه مآلاً مرحوم محمدي با لحن تندي به ايشان گفت و تكرار كرد كه: «آسيد اسدالله، آسيد اسدالله، آسيد اسدالله!»
https://www.irdc.ir/fa/news/7828/@shafieikia